مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۵
مارال آلنی

. دوستان انتخاب اولم قبول شدم خواستم توی خوشحالی شما دوستان عزیزم هم سهیم باشین. 

خدایا شکرت به خاطر همه نعمتهات.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۳
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۴۸
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۷
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۴
مارال آلنی

سلام و سلام صد تا سلام

عصرتون بخیر دوستان. صدای من رو در حالی که توی خونه نشستم و در اوج خستگی پر از حس زندگی هستم میشندید😃

عطر شیرین زردآلو که برای مارمالاد داره رو گاز میجوشه خونه رو پر کرده😋عرضم به خدمتتون که ما امروز صبح زود راه افتادیم رسیدیم خونه و سریع لباس عوض کردیم و رفتیم سر کار عصر هم یه خورده بیشتر موندم تا بتونم کارم رو به یه جایی برسونم. برگشت تو مسیر رفتم یه مغازه که خیلی وقت بود میخواستم برم یه کتاب فروشی بزرگ با کلی حس خوب. بعد فکر کنید همینجور در دنیای خودم غرق در قسمت کودکان بودم که کلی هم اسباب بازی داشت که دیدم یکی از همکاران نشسته اونجا و با یکی از فروشنده ها حرف میزنه دیگه بعدش حس آرامش نداشتم یه دور کلی زدم و سریع اومدم بیرون البته یه دلیلش هم این بود که کارت کتاب همراهم نبود و گفتم یه روز با اون برم خرید کنم😊 رسیدم سریع زردآلوهایی که تو یخچال مونده بود رو درآوردم شستم آماده کردم و گذاشتم تا بپزه الان هم صدای غل غل دوست داشتنیش داره میاد😃

این چند روز سفر هم خدا رو شکر عالی بود روز اول که رسیدیم یه خورده استراحت کردیم و سریع آماده شدیم و رفتیم برای عروسی اونجا هم با همین هنر کممون به اصرار بقیه یه رقص آذری اجرا کردیم و کلی مهمانان به به و چه چه کردن مامان آلنی و خ.ش ها هم همه وایساده بودن که بعدا فهمیدم همشون در حال و ان یکاد خوانی بودن که عروسشون چشم نخوره😃😃 هر چی هم بهشون میگفتم بابا آخه کی ما رو چشم میزنه بازم هی میگفتن نه همه دارن ازت تعریف میکنن البته دلیل تعریف که مطمئنا حرکات موزون نبوده 😃😃 دیگه شب دیر وقت برگشتیم و تا صبح فردا بیهوش شدیم. فردا صبح یه سر با آلنی رفتیم بیرون و برای مامانش یه سری خرید انجام دادیم ظهر هم همه دور هم یا ته چین خوشمزه مادر شوهر پز خوردیم که من واقعا عاشق این غذام حتما باید دستورش رو بزارم براتون یه بار. بعد از ظهر هم خوابیدیم و همگی با خم تصمیم گرفتیم حنابندون رو بیخیال شیم و به جاش دور هم خوش بگذرونیم دیگه از عصر تو حیاط مشغول بلال و جوجه کباب کردن شدیم و داغ داغ هم خوردیم که اونم باز عالی بود هوا هم خنک بود😋جمعه صبح بعد از صبحونا همگز رفتیم کمک خ.ش 4 که به تازگی اسباب کشی کرده بود و هیچ کاری خم انجام نداده بود تقریبا دیگه تا ظهر هممون کمک کردیم و تقریبا خونه شبیه خونه شد بقیه کارها رو هم سپردیم به خودشون چون حاملا است نمیتونست خودش انجام بده. عصر هم آماده شدیم برای عروسی بعدی و باز هممون کنار هم بودیم و خوش گذشت😊

صبح زود هم بیدار شدیم و راه افتادیم و اینقدر خسته بودم که چشام به زور باز بود هر چی آلنی میگفت من خوابم نمیاد بخواب باز میترسیدم ولی یکی دو بار چند دقیقه خوابم برد دیگه از بس چشام خسته بود کلش رو خودش رانندگی کرد و حسابی خسته شد. 

احتمالا به زودی زوو خواهر زاده جانمان قدم رنجه میفرمایند و تشریف میاورند به این دنیا😃 همش در حال برنامه ریزی هستم که کی بریم و چه جوری بریم. خواهرم که اصرار داره یه جوری برم که روز دهم که مهمونی دارن اونجا باشم ولی مطمین نیستم بتونم طاقت بیارم تا اون موقع😃البته راه حلی که به ذهنم رسیده اینکه هر دو رو برم😊حالا باید ببینیم تاریخ دقیق کی میشه تا بتونم برنامه ریزی کنم😊

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۴
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۷
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۶
مارال آلنی

دوستان عزیزی که تو اینستاگرام فالوو کردن لطفا تو کامنتهای همین پست یه کامنت بزارین و اسم اینستاگرام رو هم بزارین که من بشناسمتون که بتونم تو ذهنم مطابقت بدم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۵
مارال آلنی