مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام دوستان اولین روز از آخرین هفته آخرین ماه سال 96 هوا ابری و بارونی خوشگلتون بخیر😊 چه هوایی بود محشر صبح با سرعت لاک پشتی اومدم که بتونم بیشتر از هوا لذت ببرم. شماها چه میکنید؟

خب عرضم به خدمتتون که همین الان مدیرم گفت که مدیرعامل رزومه شما رو دیده خیلی خوشش اومده وگفته من این نیرو رو لازم دارم وومی‌خواسته شما رو جابجا بکنه ببره جای دیگه ولی من رفتم گفتم من ایشون رو با کلی زحمت پیدا کردم و از دستشون نمیدم.  الان بین دو تا معاونت با مدیرعامل دعوا هست گویا و جالب اینکه بنده تو حاشیه قرار گرفتم😂 میخوام برم بهشون بگم میخواین اول نظر خودم رو هم بپرسین🤣 راستش خوب از جهت تخصص کاری تغییر فکر میکنم به نفعم باشه ولی از جهت محیط کاری و مدیر ٬جایی که الان هستم رو ترجیح میدم. نمیدونم کدومش به نفعم امیدوارم که هر چی که خیر هست پیش بیاد. ولی ترجیح میدادم اجازه بدن پیشنهادات کامل مطرح بشه و خودم انتخاب کنم ولی خب به مدیرم هم حق میدم که نخواد به راحتی نیروش رو از دست بده ولی امیدوارم اینطوری نباشه که بخواد جلوی پیشرفتم رو تو شرکت بگیره . خب فعلا که دیگه انگار باید ببینم در آینده چی پیش میاد. یه خرده دلخور شدم از مدیر ولی فعلا به روی خودم نیاوردم گذاشتم تو جای مناسب ازش استفاده کنم😉 ببینم با این وضعیت تو قرارداد جدید به تعهداتش عمل می‌کنه یا نه و قطعا اگه نکنه منم مجبور میشم جور دیگه برخورد بکنم دیگه😀

آخر هفته خیلی خوش گذشت وای اینقدر حال داد بعد از مدتها استرس درس رو نداشتیم و فقط خوش گذروندیم. چهارشنبه شب رفتیم بیرون برای خرید عیدی ها که چیز خاصی پیدا نکردیم و فقط برای خودمون خرید کردیم و  برگشتیم. پنج شنبه صبح ساعت شش و نیم بیدار شدم آلنی قرار بود با دوستش بره بازار گل و صبح زود راه افتاد منم با همکارام قرار صبحونه داشتم ولی خب خیلی وقت داشتم تا قرار پا شدم یه خرده جمع و جور کردم برای ناهار هم یه سری کارها رو انجام دادم بعدش هم آماده شدم رفتم صبحونه بعد از صبحونه هم رفتیم تمرین عکاسی و خیلی خوش گذشت دوازده اینا رسیدم خونه همون موقع دوستمون زنگ زد پیشنهاد استخر داد بهش خانمها هم قرار شد جدا برن یه استخر دیگه بقیه کارهای ناهار رو آلنی انجام داد منم سریع کارهای خونه رو انجام دادم ناهار خوردیم و ساعت سه و نیم رفتیم استخر اولش بدنسازی کار کردم که فهمیدم دست چپم خیلی ضعیف و تقریبا نمی‌تونستم حرکات رو باهاش درست انجام بدم بعدش هم رفتیم شنا و تا ساعت هفت بودیم بعدش برگشتیم خونه دوستامون یه خرده پیشمون بودند و بعدش رفتند ما هم میوه خوردیم و دیگه شام رو بیخیال شدیم. یه بسته داشتیم که قرار بود برامون بفرستن ساعت هشت و نیم زنگ زد که ارسال کرده بعد ساعت نه و خرده ای گفت فکر کنم الان برسه یه خرده گذشت و نرسید زنگ زدم  گفتم شماره طرف رو بده زنگ بزنیم آلنی زنگ زد کجایی گفت مگه عجله دارین میارم خب دیگه!😱 بعد جایی که گفت نزدیک مبدا بود  و انگار هنوز راه نیفتاده بود بهبفرستنده زنگ زدم گفتم زنگ بزن پشتیبانی بگو همچین اتفاقی افتاده و پشتیبانی گفته بود تحویل بسته رو زده که😏 گفتم یا این طرف چند تا بسته همزمان گرفته یا معتادی چیزی هست خلاصه بعد از کلی پیگیری طرف اومد با کلی تاخیر و به جای یه عذرخواهی ساده طلبکار هم بود که چقدر عجله دارین قیافه طرف هم انگار تابلو بوده واینستاده که آلنی حرفش رو بزنه بسته رو انداخته رفته! اینم از خدمات شرکتهای داخلی حالا زنگ زدیم گفتیم ثبت کردند ولی از اون روز هنوز از طرف اسنپ باکس برای یه عذرخواهی ساده هم تماس نگرفتن اولا خب اینکه باید یه سری بررسی اولیه قبل از جذب اینا توسطاسنپ باید انجام بشه که متاسفانه نمیشه و همینطور کنار خیابون دارن جذبشون میکنند از طرف دیگه باید بیاد روی لوکیشن اینا برای تحویل و زهمینطور زمان تحویل نظارت کنه که باز اینکار رو هم درست انجام نمیدن حالا همه اینا به جهنم طرف سفر رو قبول کرده نمیتونه اول اون رو برسونه بعد بره دنبال کارهای خودش. لخاصه که یه خرده اعصابمون رو بهم ریخت الکی الکی.

 جمعه برنامه تجریش گردی داشتیم صبح بیدار شدیم صبحونه خوردیم و جمع و جور کردیم و رفتیم تو دل شلوغی رسیدیم اونجا گشنمون بود😂😂 یه خرده رفتیم تو کوچه پس کوچه های بازار تجریش که تا حالا نرفته بودیم و چقدر هم حس خوبی داشت کلی قدم زدیم و اومدیم ناهار رفتیم اطمینان که خیلی وقت بود تعریفش رو شنیده بودیم ولی اصلا خوب نبود به نظرم خیلی هم شلوغ بود. یه خرده چرخیدیم اونجا بعد رفتیم ارگ رسیدیم آلنی خسته بود در نتیجه رفتیم کافی شاپ برای استراحت 😂😂😂 یعنی نیم ساعت راه می‌رفتیم یک ساعت استراحت میکردیم. برای مامان آلنی می‌خواستیم یه چیزی بگیریم برای درآوردن لباس مشکیش مامانم هم گفته بود یه چیزی هم از طرف من بگیرین بعد مگه چیزی پیدا میشد رفتیم یه روسری خوشمون اومد گفت سیصد تومن 🙄 آخه مگه چه خبره کل روسری ها سیصد چهارصد بود به آلنی میگفتم باید یارانه بدن از این به بعد برای حجاب این چه وضعیه خب آخه ملت مجبور میشن به استفاده از روسری بعد قیمتها هم نجومی😏 بعد از کلی گشتن تونستیم یه روسری پیدا کنیم و فقط کلی برای غذا هزینه کرده بودیم😀 بعدش رفتیم سمت خانه و آشپزخانه و بالاخره تونستم عیدی خ.ش ها رو بگیرم و خیالم راحت شد برای مامانم اینا هم همون چند روز عید که تهران هستیم میرم میگیرم چون الان واقعا قیمتها غیرمنطقی و بازار هم به شدت شلوغ و نمیشه چیز خوبی پیدا کرد. دیگه برگشتیم خونه یه خرده استراحت کردیم و بعدش هم لالا. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۳۳
مارال آلنی

این روزها به شدت کم خواب شدم  دیشب ساعت دوازده خوابیدم و صبح ساعت پنج بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد پاشدم دوش گرفتم و کلی وقت گذروندم تا ساعت شش شد آماده شدم و با همکارم قرار گذاشتم که بریم شرکت صبحونه بخوریم.( شرکت هر روز صبحونه میده ولی خب من خیلی نمیرم دلیلش رو هم نمیدونم 😂😂 نون تازه و صبحونه گرم و سرد هم داره) خلاصه امروز برای اولین بار رفتم صبحونه یه دونه نیمرو خوردم با چایی اومدیم بالا ساعت هفت و ده دقیقه بود تازه 🤣و شروع به کار کردیم. کم کم خستگی به چشام غلبه کرد و سریع یه قهوه خوردم که بتونم بیدار بمونم😀 امشب هم مهمونی تولد یکی از دوستامون دعوتیم خدا بخیر بگذرونه شب چطور می‌خوام بیدار باشم. 

دیروز یه اتفاق عجیب افتاد مدیر عامل شرکتمون جدیدا عوض شده و خب مدیر جدید یه آدم بسیار شناخته شده تو حوزه کاریش هست ولی یه خرده با معاونت مربوط به ما از قبل یه مشکلاتی داشتن و دارن که البته تو ظاهر نیست همه اینا در خفا هست😀 صبح از دفتر مدیرعامل به موبایلم زنگ زدن که مدیر میخواد باهاتون یه جلسه داشته باشه عصر. منم گفتم اکی میام. بعد فکر کردم که چرا اینا به موبایلم زنگ زدن و چرا مدیرم از قبل چیزی نگفته بود بهم. حدس زدم جلسه هماهنگ نشده باشه ولی خب من از نظر اخلاق حرفه ای باید به مدیرم میگفتم رفتم ازش پرسیدم در جریان همچین جلسه ای هستین گفت نه! اولش یه خرده قاطی کرد که یعنی چی باید سلسله مراتب رعایت بشه منم گفتم اکی من مشکلی ندارم خودتون پیگیری کنید و نتیجه هر چی شد به من بگید اگه صلاح نمیدونین نمیرم. اولش یه خرده گفت آره الان زنگ میزنم ولی خب فهمیدم که جراتش رو نداره و الکی گفته یک ساعتی یه خرده عصبانی بود بعد رفتم باهاش حرف زدم و غیر مستقیم گفتم که من حواسم هست و هنوز معلوم نیست میخواد چی بگه من میرم و بعدش با هم صحبت میکنیم. بعدش دیگه اکی شد و رفته بودن بیرون برامون عیدی هم گرفته بود یه چیزی رو برای همه گرفته بود ولی یه چیز دیگه رو فقط برای چند نفر خاص گرفته بود که منم جز اونا بودم😀 دیگه تا عصر بودم و عصر رفتم بالا دفتر مدیرعامل مسیول دفترش گفت بیرون جلسه داشتن و متاسفانه تو ترافیک گیر کردن احتمال داره دیر برسند یه خرده منتظر موندم و اون روز جلسه هیات مدیره هم داشتند دیگه قرار شد اگه اون روز دیر رسید برای یه روز دیگه باز هماهنگ کنه خبر بده که نشد در نهایت هم. از مسیول دفترش پرسیدم موضوع جلسه رو شما میدونین؟ گفت رزومه تون رو دیدن خوششون اومده و میخواستن یه جلسه خصوصی باهاتون داشته باشن و صحبت کنند منم گفتم باشه😂😂 حالا فعلا تو خماری هستم برم ببینم چکارم داره . یکی از دوستام که میشناستش میگه بر اساس شناخت من ازش جلسه مثبت و به نفعت خواهد بود ولی خب تا وقتی نرم پیشش معلوم نیست شاید هم میخواد بگه خداحافظ شما😉 ولی خب مدیرم از دیروز نگران هستش از طرفی نمیتونه حرفی بزنه رو حرف مدیرعامل از طرفی با توجه به روال اینجا اونم حدسش اینکه احتمالا پیشنهاد خاصی داره برام البته جلوی من به روش نمیاره. حالا فقط دارم دعا میکنم قبل عید جلسه برگزار بشه که کل تعطیلات تو خماری نمونم بعدش هم بیایم و مدیرعامل کلا یادش بره قضیه😂😂 

دیروز ظهر باز مرخصی گرفتم رفتم دانشگاه و بالاخره آرین مراحل پروپوزال هم تموم شد مدارک رو تحویل دادم و خیالم راحت شد یه سر هم رفتم پیش استادم و ادامه کار رو با هم برنامه ریزی کردیم و قرار شد با همین فرمون و با همین سرعت برم جلو😂😂 فرمون رو هستم ولی سرعت سخت واقعا خطرناکه اصلا با سرعت بالا😁 عصر هم با دخترخاله ام قرار داشتم که با این جلسه یهویی که پیش اومد هی قرارمون تغییر کرد در نهایت هم که رفتم یه ساعتی هرچی زنگ می‌زدم جواب نمی‌داد دیگه اعصابم رو بهم ریخت بیخیالش  رفته بود اتاق پرو بعد من یه ساعت یه لنگه پا وایساده بودم آخه یک ساعت می می‌ره تو اتاق پرو😐 بعدش هم قرار بود بیاد یه چیزی از خونه بهش بدم برگشتیم خونه سریع شام پختم شام خوردیم و رفت منم بیهوش شدم دیگه. اینقدر این بچه های جدید تو فامیل مون پر توقع هستن دلم برای اون موقع های خودمون می‌سوزه و حتی الانمون😆 بعد جالب اینکه کل سرویس‌ها رو از پدر و مادرشان میگیرن و همیشه هم شاکی هستن یعنی دیشب به دخترخاله ام گفتم من جای مامان باباتون بودم یه جوری ادبتون میکردم که قدر بدونید این همه خدمتی که بهتون میدن رو. بهش گفتم امیدوارم اون روزی که میفهمین باباتون براتون چه کرده دیر نشده باشه. 

چهارشنبه سوری همه مبارک باشه ما امروز یه ساعت زودتر تعطیل میشیم و میرم ببینم میتونم خواب دیشب رو جبران کنم یا نه. امیدوارم امشب به همه خوش بگذره و هیچ اتفاق ناراحت کننده ای وسط این شادی ها برای کسی نیفته. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۲۲
مارال آلنی

سلام سلام صد تا سلام هزار و سیصد تا سلام

مارالی خوشحال و خجسته در خدمتتون هست که داره حس شیرین پوچی رو تجربه می‌کنه😁 مگه پوچی شیرین هم داریم استاد؟ بله که داریم پوچی شیرین بعد از اتمام هر مرحله سخت از درس سراغ آدم میاد و با حجم عظیمی از زمان روبرو میشی که نمیدونی باید چکار کنی و اینطوری حس پوچی بهت دست میده که خیلی هم شیرین و دوست داشتنیه😀 برای بنده علاوه بر کم شدن حجم زیادی از کارها کم خوابی هم پیش میاد و الان این روزها شبها دیروقت میخوابم ووصبخ زود بیدار میشم😁 با   اینکه باورش سخته ولی بالاخره دفاع تموم شد. تا لحظه آخر میگفتم اساتید نمیان و کنسل میشه 😀 کل هفته پیش رو هر روز دانشگاه بودم برای انجام کارها به جز دوشنبه بقیه روزها سرکار هم رفتم و تا دیروقت هم بودم که کارا رو انجام بدم ‌. هی همکارام میگفتن تو استرس نداری میگفتم نه استرس چی رو داشته باشم کلا اینقدر آروم و بیخیال بودم که نگران بودم سر جلسه پشیمون بشم از بی‌خیالی زیادم😂 چهارشنبه ساعت دو و نیم مرخصی گرفتم اومدیم وسایل پذیرایی رو از خونه برداشتیم با آلنی رفتیم دانشگاه من یه مرور نهایی کردم اسلایدها رو آلنی هم کارهای پرینت اینا رو انجام داد یکی از استادها هم به خاطر بارون دیر رسید دیگه اون اومد شروع کردم و خب ارایه ام خیلی بهتر از اون چیزی بود که انتظار داشتم استادها سوال کردن که خب خیلی خوب جواب دادم چند تا هم پیشنهاد خوب داشتن که خیلی در ادامه بهم کمک می‌کنه و عالی بود یکی دو جا هم که یکی از استادها گیر الکی داد من دلایل رو گفتم و خب اینقدر تو اون حوزه مطالعه کرده بودم که با اینکه استاد حوزه تخصصیش بود قبول کرد و گفت حرفم رو پس میگیرم استادم هم کلی حال کرده بود از روند جلسه یه جاهایی خیلی خوب دفاع کرد در نهایت هم دو تا از داورها گفتن موضوع جالب و پیشنهاد دادن که برم پیششون در ادامه یکیشون رو با استادم صحبت کردم که به عنوان مشاور دوم انتخاب کنم. تقریبا نزدیکیای هشت جلسه تموم شد با آلنی وسیله ها رو جمع کردیم و خسته ولی پرانرژی برگشتیم خونه آلنی که می‌گفت خیلی با تسلط بود جلسه ات و کاملا معلوم بود روی موضوع تسلط کامل داری😉 داور خارجی سخت گیرم هم که همه میگفتن اذیت می‌کنه خیلی اکی بود فقط گفت یه  سری نکات گفت که برای ورود به میدان حواست باشه ولی گفت با توجه به اینکه فعلا تو مرحله پروپوزال هستی کارت عالی بوده 😁 یه جایی هم یه سوتی تو متن نوشته هام بود که به جای یه مفهموم یه چیز دیگه نوشته بودم گفت اینجا چرا این رو نوشتی فهمیدم سوتی دادم ولی نمیشد اونجا اعتراف کنم گفتم بله میدونم این رو می‌نوشتم بهتر بود ولی از طریق ارتباطات مفهومی یه دلیلی براش آوردم که قانع شد ولی در نهایت گفتم پیشنهاد شما بهتره و من تغییر میدم حتما فقط آلنی فهمیده بود که سوتی بود بقیه همه اونجا متقاعد شدن آلنی بعدش گفت اصلا توجیهت رو شنیدم کلی تو دلم آفرین بهت گفتم که خیلی سریع مدیریت کردی بدون اینکه کسی متوجه بشه😜 بعد میگفت تو چطوری تونستی بدون لحظه ای درنگ این دو مفهوم رو اونجا چیزی راجع بهشون بگی که بقیه متقاعد بشن برای استفاده اون کلمه اشتباه (توجیهم کاملا درست بودا فقط یه خرده یه نگاه جدید میخواست و با توجه به اینکه قبلا راجع بهش فکر نکرده بودم خب فی البداهه گفتنش کار سختی به حساب میومد) گفتم ما اینیم دیگه جلسه رو روی یه انگشتمون میچرخونیم اصلا😂😂

اومدیم خونه و یه شام سریع آماده کردم خوردیم و بیهوش شدم از خستگی. پنج شنبه صبح زود بیدار شدم و هر کاری کردم خوابم نبرد آلنی رو هم بیدار کردم صبحونه خوردیم و از اونجایی که نمیتونم بیکار بشینم شروع کردم به خونه تکونی و دیروز اتاق خواب رو کامل تکوندم. عصرش هم رفتیم بیرون شام هم بیرون خوردیم و برگشتیم خونه. امروز صبح یعنی جمعه کلاس عکاسی عملی داشتم صبح یه خرده جمع و جور کردم رفتم کلاس تا ظهر که خیلی خوب بود و کیف کردم. ظهر برگشتم سریع غذا گرم کردم خوردیم بعدش هم یه چرتی زدیم و عصر رفتیم بیرون یه مسیر طولانی رو پیاده رفتیم و یه شام سبک خوردیم و باز پیاده برگشتیم و کلا دو ساعتی پیاده روی کردیم با اینکه خسته شدیم ولی خیلی حال داد تو هوای ملس😊 

چرا طولانی نمیشه پست😉 دیگه چیا بگم که بدقول نشم🤔 آهان خانم ها روزتون مبارک باشه امیدوارم همه تون دلتون شاد باشه 😍

تا اینجا رو جمعه شب نوشتم الان صبح شنبه است . دیشب سندروم بیخوابی بعد از اتمام یه پروژه طولانی و سندروم بیخوابی جمعه شب هر دو با هم عود کرده بودن و بنده خوابم نمی‌برد یه خرده تو جام غلت زدم دیدم نمیشه اینطوری پاشدم در اتاق خواب رو بستم تا آلنی رو بیدار نکنم رفتم بیرون یه آهنگ ملایم گذاشتم و شروع کردم به کار آشپزخونه و پذیرایی رو گردگیری کردم و تی کشیدم ظرفها رو جابجا کردم یه سری ها که باید با دست میشستم رو هم شستم دوست داشتم جارو هم بکشم که دیگه چون ساعت دو نصفه شب بود نمیشد. همه جا رو برق انداختم دیگه بعدش رفتم از خستگی بیهوش شدم. از کابینت ها هم فقط دو تاشون احتیاج به تمیز کاری داره و بقیه رو جدیدا مرتب کردم و نیازی نیست تکونده بشن😁 بقیه جاها هم اکی هستن آخر هفته بعد هم سرویس و حموم رو می‌شورم و تموم😁 اگه وقت بشه شاید یه روز به سرایدار بگیم بیاد زحمت شیشه ها رو بکشه اگه نشد هم میزاریم بعد از تعطیلات که برگشتیم😊 برنامه عیدمون هم مشخص شده و اول به خاطر مراسم مامان بزرگ آلنی میریم ولایت آلنی بعدش چند روزی تهران میریم سر کار و برای تعطیلات سیزده هم میریم تبریز و بعد سیزده رو هم مرخصی گرفتم😊 میخوام برم کلی تمرین عکاسی کنم سوژه اصلی هم کوچولوهای فامیل هستن😊 اگه بتونم باید روی مقاله هم کار بکنم 😭😭 یه بار نشد ما تعطیلات رو بدون استرس درس بگذرونیم و البته نشد یکبار ما به این کارها بها بدیم و وقت بزاریم تو تعطیلات😂 

این روزها کجا رو پیشنهاد میکنید برای گشت و گذار و خوشگذرونی ؟ من ترجیح میدم دم عید خرید نداشته باشیم ولی خب نمیدونم چرا همیشه عیدی ها میمونه دم عید😐 الان برای سه تا کوچولو ها و مامان آلنی خریدها انجام شده. ولی کادوی روز مادر و عیدی مامانم کادوی روز پدر و عیدی بابام عیدی خواهرم و عیدی داداشم مونده خواهرهای آلنی هم همه موندن و من نمیدونم چی بگیرم اصلا هیچ ایده ای ندارم و اینطوری خرید سخت میشه مخصوصا تو این روزهای شلوغ. دوست دارم امسال برای مامانم طلا بگیرم ولی از طرفی با هزینه ای که میخوام بکنم یه چیز ظریف میتونم بخرم که نمیدونم چقدر خوشش بیاد باید برم ببینم چیزی پیدا میکنم یا نه. 

دوست دارم این ده روز باقیمانده تا عید کش بیاد که بتونم حسابی ازش استفاده کنم به سال تحویل که برسیم قطعا بعدش تو یه سراشیبی می افتیم که اینقدر سریع میگذره که نمی‌فهمیم چطوری گذشت. دوست داشتیم امسال به خانواده ها بگیم عید بیان مخصوصا خانواده آلنی ولی خب متاسفانه به خاطر فوت مامانبزرگش و مراسم ها٬ کنسل کردیم و خودمون میریم اونجا. 

امیدوارم روزهای پایانی سال برای همه سرشار از شادی و خاطرات خوب باشه😘

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۴۲
مارال آلنی

ساعت یک و ربع و بنده ساعت پنج و نیم دفاع دارم بالاخره😀 الان هم شرکت در حال چرخاندن چرخ دنده های صنعت هستم😀 

ایشالا به زودی با یه پست طویل در خدمتتون هستم😘 روزهای هیجان انگیزتری از فردا در انتظارمون هستن و من کلی نقشه دارم برای گشت و گذار. 

شماها چه میکتید؟ خونه تکونی ها تموم شده؟ بنده هنوز شروع نکردم😂 با این وضعیت احتمالا بیخیال میشم حالا ببینم فرصت پیش میاد یا نه. 

خب برم فعلا یه خرده جمع و جور کنم وسیله ها رو و با آلنی هماهنگ کنم ببینم کی میاد دنبالم که بریم دانشگاه. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۱۶
مارال آلنی

هفته پیش کلی وقت گذاشتم برای هماهنگی اساتید برای جلسه دفاع پروپوزال و خب میدونید که مدتهاست گزارش و فایل ارایه ام آماده بود و فقط به خاطر زمان داور خارجی منتظر مونده بودم. کسایی که تو این پروسه بودن می‌دونن هماهنگی شش تا استاد با هم چقدر سخت و اعصاب خرد کن هست حتی. همه شون انتظار دارند نفر اول باشند که خب عملا شدنی نیست و با هر کدوم که هماهنگ میکنید کلا هماهنگی‌های استاد قبلیه رو میزاره کنار و از اول چند تا زمان دیگه اعلام می‌کنه هر چی هم میگی بابا نمیشه میگن من نمیدونم من زمان دیگه فرصت نمیکنم. هفته پیش بعد از کلی کشیدن ناز اساتید‌‌ و تحمل غرغرهاشون و حتی منت گذاشتن سرم که داریم فلان برنامه رو به خاطر تو کنسل میکنیم و بعد از چندین بار حضوری و تلفنی و ایمیلی بالاخره برای شنبه هفته بعد تونستم هماهنگ کنم و این روزها هم درگیر کارهای نهایی بودم که همین الان داور محترم ایمیل زده که من شنبه نمیتونم تو جلسه شرکت کنم خب بابا من بر اساس زمانهایی که تو دادی با بقیه اساتید هماهنگ کردم الان بعد از چهار روز از اعلام زمان نهایی تازه میگی شنبه نمیتونم 😐 هیچی دیگه فعلا همه چیز رفت رو هوا ایمیل رو فوروارد کردم به استادم که چکار کنم! 

با کلی ذوق برای شام پیتزا درست کرده بودیم دوتایی و اینطوری با یه ایمیل کلا نفهمیدم چی خوردم و اتفاقا به دلیل مشغولیت ذهنی پرخوری هم کردم حتی😔 خب حالا دیگه یه طوری میشه دیگه ببینم فردا چکار باید بکنم

خودتون چطورین؟ با هوای ملس این روزها چه میکنید جون میده بری قدم بزنی و نفس بکشی و لذت ببری. این روزها به شدت علاقه به خرید دارم و هی دارم چرخ میزنم تو سایتها یه گزینه که حذف میشه یا خریداری میشه گزینه بعدی میاد وسط🤣 یعنی اصلا مجال نمیدم به خودم که با خرید جدید یه خرده ارتباط برقرار کنم و لذت ببرم که. دیروز هم در حال جستجو برای تکمیل ست عید بودم و به این نتیجه رسیدم باید یه کیف براش بخرم قشنگتر میشه رفتم سایت برندی که میخواستم رو دیدم مدلش رو انتخاب کردم زنگ زدیم و گفت حراجمون تا شنبه است هیچی دیگه دیدیم دیگه فرصت نداریم پاشدیم رفتیم شعبه نزدیکمون که اون چیزی که می‌خواستیم رو نداشت رفتیم کافی شاپ نزدیک اونجا یه خرده نشستیم بعدش همونجا به همه شعبه ها زنگ زدیم تا بالاخره یه شعبه گفت موجود داره سریع رفتیم خریدیم و یه خرده هم اون اطراف چرخ زدیم و برگشتیم خونه. یعنی چقدر سیستم یه برند معروف می‌تونه مسخره باشه که موجودی شعبه های دیگه رو نمیتونه چک کنه و حتی ازشون می‌پرسی هم میگن ما نمی‌دونیم و نمی‌تونیم هم بپرسیم ازشون جواب نمیدن🙄 خب مدیری که داری اونجا رو میچرخونی آیا حواست هست به جای اینکه هدف افزایش فروش رو داشته باشی احتمالا با سنجش‌های مسخره رقابتی بین شعبه هات باعث شدی رقابت منفی با هم داشته باشند. جالب اینکه شعبه دوم هم رفتیم چندین نفر اومدن و همین مشکل رو داشتند. جالب اینکه من بهشون گفتم خب سایتتون که موجودی کلی رو میبینن اون الان داره بهم موجودی نشون میده گفت من نمیدونم😐

خب نظر شما را به ایمیلی که هم اکنون از استادم گرفتم جلب مینمایم😂 

استادم گفته نگران نباشید من با دکتر تماس میگیرم و اگر نشد باز مجددا روز دیگری را هماهنگ میکنم در هر صورت اصلا نگران نباشید😂😂 خب پس منم دیگه نگران نیستم فقط حیف پیتزا🤣🤣 فقط دلم برای کلی مرخصی هفته پیش که برای هماهنگی ها گرفته بودم میسوزه ولی خب چاره ای نیست دیگه. البته یه خوبی که داره اینکه برخورد مدیرم با مرخصی هام خیلی خوبه و خیالم راحت کلا و این واقعا برای من نعمته چون ناگزیر مرخصی هام زیاده و چاره ای نیست و اینکه بدون نگرانی به کارهام برسم البته دلیلش اینکه سرعت بنده کلا بالاست و کلا هر کاری میسپره تو نصف زمان برآوردیش تحویل میدم و تازه بعضی وقتها دیگه کاری بهم تخصیص داده نمیشه و قرار شده تو اون زمان مطالعه مرتبطداشته باشم که خیلی برام خوب بوده و تو این مدت با دو تا ابزار جدید آشنا شدم که اتفاقا اون روز تو یه جلسه دیدم با اینکه چند روزی بود روش کار کرده بودم ولی از افرادی که ماهها روش کار کردن تسلطم بیشتر بود و همه شون برگشته بودند میگفتن البته خانم دکتر خودشون کامل مسلط هستن ما حرفی نداریم مثلا اومده بودن به ما یاد بدن و اشکالات کار ما رو رفع کنند بعد دیدن اصلا سوالات بالاتر از سطح اونا هست. حالا این خانم دکتر گفتن به ما هم حکایتی داره من روز اول که رفتم مدیرمون دکتر معرفیم کرد منم تشکر کردم و گفتم ممنون از لطف شما ولی بنده خودم رو دکتر نمیدونم و فعلا هم دانشجو هستم. باز بعدش چند بار به همکارها گفتم ترجیح میدم به اسم صدام کنید و خب تو واحدمون جا افتاده و اتفاقا همین باعث شده رابطه ام خیلی خوبه با همکارها چون می‌بینند هر چی رو بلدم بهشون یاد میدم و هیچوقت هم ادعایی ندارم در صورتی که اوایل میدیدم که گارد داشتن همه شون در مقابل کارهای من ولی الان خیلی راحت مشکلی داشته باشند میان میپرسند. هفته پیش همزمان چهارتاشون سوال داشتند ازم تا سوال یکی رو‌جواب میدادم اون یکی میگفت میشه یه لحظه مال من رو هم ببینی و خلاصه هی داشتم می‌چرخیدم خودم کلی خنده ام گرفته بود یکی از همکارها هم  که داشت صحنه رو میدید گفت بابا حداقل فاصله بدین بنده خدا یه دقیقه بشینه. روزهای کاری شلوغ ولی پربار دارن سپری میشن و کلی انرژی میگیرم. آهان داشتم این رو میگفتم اون روز تو اون جلسه مثه اینکه اینایی که برای جلسه اومده بودند براشون جالب شده که من از کجا این همه تو اون حوزه اطلاعات دارم چون میدونستم تازه اون ابزار داره تو شرکت راه میفته و اینا خودشون رو پیشتاز میدونستن و یواشکی رفتن از یکی از همکارها پرسیدن که این کیه اونم کلی تعریف کرده و خلاصه بعد از آنتراکت جلسه بنده شده بودم خانم دکتر با کلی احترام یعنی حتی جاهایی که نیاز نبود مستقیم اشاره کنند هم هی اشاره می‌کردند که خانم دکتر فلان خانم دکتر بهمان که البته جای تأسف داره که همه آدمها درگیر القاب هستند و احترام به آدمها هم بر اساس این القاب بیخود شکل میگیره. دقیقا همانطور که خودم برام مهم نیست که چطوری صدام کنند و حتی دوست ندارم مهندس و دکتر قبل اسم طرف رو خودم هم همه رو با اسم صدا میکنم والله آخه یعنی چی حالا چرا باید هی مدرک را به طرف یادآوری کنیم که چی بشه اصلا. اوه از کجا به ناکجا آباد رسیدیم😂 بله خلاصه اینکه خدا رو شکر شب رو با آرامش میخوابم و امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره ایشالا و قبل عید بتونم دفاع کنم😀 آقا بزارین یه اعترافی بکنم قبل اتمام پست تا حالا تو هیچ کاری تو زندگیم قبل از دقیقه نود کارهام رو تموم نکرده بودم که منتظر اون زمان خاص باشم همیشه دوست داشتم زمان کش بیاد و من بیشتر فرصت داشته باشم و این حس برام خیلی جدید و ناشناخته است الان😂😂

شب جمعه تون بخیر اسفندتون سرشار از لحظات ناب و خنده های از ته دل و خاطرات به یاد موندنی و خریدهای عالی و‌جیب های پرپول باشه الهی😍

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۳۳
مارال آلنی