مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

تا حالا شده کسی بهتون زمان هدیه بده؟ تصورش رو بکنید که مثلا تو یه روزهایی که قبلا همش بدو بدو داشتی توش یهو یه زمان اضافه بهت بدن چقدر دلچسبه نه؟ 

عرضم به حضورتون یکی هست که از مهر داره بهم زمان هدیه میده و وقتهایی که حواسم به این هدیه ارزشمندش هست آی میچسبه بهم. 

این موجود دوست داشتنی که اینقدر بهم لطف داره خونه جدیدمون هست😉 نمیدونین با چه دلبریهایی هم این هدیه رو بهم میده که آخه . نمونه اش رو بزارین بگم بهتون. دیروز ساعت ۲ برای یه پروژه جدید جلسه داشتم. برای جلسه اول قرار بود معرف که یکی از مدیران قبلیم بود هم حضور داشته باشه. ساعت ده دقیقه به یک بود که حس کردم خوابم میاد ناهار هم نخورده بودم و وسیله ها رو هم آماده نکرده بودم. یه نگاه به ساعت انداختم رفتم رو تخت دراز کشیدم ساعت رو برای نیم ساعت بعد کوک کردم و یه خواب دلچسب😊 ساعت که زنگ خورد بیدار شدم اول لباسهام رو آماده کردم بعد ضدآفتاب و آرایش. یک و نیم اومدم آشپزخونه هوس نیمرو کرده بودم😀 سریع وسیله های لازم رو برای نیمرو و پنیر آماده کردم رفتم لباسهام رو عوض کردم بارونی رو هم گذاشتم لحظه آخر رفتن بپوشم. بیست دقیقه به دو مدیر زنگ زد بنده هم با آرامش و در حالی که موسیقی ملایمی داشت پخش میشد گوشی رو جواب دادم با دیدن آرامشم یهو حس کردم طرف اونور یهو استرس گرفت گفت زمان جلسه رو می‌دونین گفتم بله دیگه ساعت دو نبود مگه؟ گفت آره الان کجایین شما پس🤣 گفتم تا دو میرسم 😁 گفت مطمینین گفتم بله😂😂 بعدش نیمرو رو پختم نشستم با اشتها خوردم چقدر هم چسبید بهم بعد ساعت ده دقیقه به دو کیفم رو آماده کردم برداشتم بارونی رو پوشیدم و هشت دقیقه به دو راه افتادم😀 ساعت یک دقیقه به دو محل جلسه بودم. فکر کنید آخه مگه میشه با پنج شش دقیقه برسی محل جلسه😂😂 بعد فقط این جلسه که نیست یکشنبه میخواستم برم دانشگاه ساعت یک و نیم کلاس داشتم. بعد چون برای ارایه بعدش داشتم آماده میشدم ساعت دوازده و نیم همچنان در حال مرتب کردن اسلایدها بودم بالاخره ساعت یک ربع به یک کارم تموم شد پاشدم غذا گرم کردم خوردم بعدش یه خرده ریلکسیشن کردم. قرار بود اسنپ بگیرم ساعت یک و ده دقیقه شروع کردم به گرفتن اسنپ ساعت یک و هفده دقیقه ماشین اومد سوار شدم بعد ساعت یک و بیست و پنج دقیقه پیاده شدم و دو سه دقیقه هم تا محل کلاس پیاده بود و یکی دو دقیقه مونده به زمان کلاس رسیدم😋 هفته های دیگه که اسنپ نمی‌گیرم معمولا یک اینا راه میفتیم. 

بزارین بگم که فقط برای من این سورپرایزها رو نداره به آلنی هم به اندازه بنده ارادت داره😂😂 شرکت آلنی اینا هشت تا هشت و نیم شناوری داره بعد ساعت هشت و ربع و حتی هشت و بیست دقیقه از خونه راه میفته که در آخرین دقایق کارت بزنه😋

برای من سورپرایزهای دیگه هم داره مثلا بعد از دو هفته که از سفر برگشتیم که فکر میکردم الان یه گردگیری اساسی و تی نیاز داره خونه در کمال تعجب دیدم نه اوضاعش خوبه و به همون یه تمیزکاری سطحی بسنده کردم😀 خونه قبلی جوری بود که من همیشه در حال شستن حموم بودم و بزرگ هم بود یعنی امروز میشستم فردا باز حس میکردم تمیز نیست مشکل از سقف کاذبش بود الان تو این خونه هی میرم نگاه میکنم میبینم هنوز کاملا تمیزه و نهایتا با یه شوینده سبک و شستن شیرآلات تا مدتها برق میزنه😂

یادتونه که اصلا ما این محله دنبال خونه نبودیم و این خونه رو همون روز اولی که به اجبار اومدیم تو این محله پیدا کردیم و الان چقدر خوشحالیم که محله ای که می‌خواستیم خونه نگرفتیم محله اش خوب بود ولی یه گره ترافیکی داشت که باعث میشد هر روز کلی زمان هدر بره. 

خدایا ممنونم که همیشه صلاحمون رو بهتر از خودمون میدونی . بهم قدرت بده که قبل از اینکه حکمت اتفاقات زندگی رو برام آشکار کنی هم با اطمینان و آرامش مسیر زندگی رو ادامه بدم. 🙏🙏

فردا مهمون هامون میان و تا جمعه هستن و من در حال حاضر در حال مرتب سازی خونه جابجایی خریدهای دیشب و ... هستم پا شم برم که باید برم کار بانکی رو انجام بدم و سریع برگردم😊 اینم بگم برم مدتها بود میدون میوه و تره بار نرفته بودم دیروز دیدن میوه ها و سبزیجات تازه و رنگارنگ هوش از سرم برده بود هر چی میدیدم دلم میخواست بخرم😂 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۱:۴۱
مارال آلنی
یکشنبه های سخت و پرکاری رو می‌گذرانم. امروز ساعت هفت شب که رسیدم خونه سر درد خستگی و آلودگی هوا داشت کلافه ام میکرد. اینقدر پشت سر هم حرف زده بودم که دهنم هم خسته بود حتی😀 هفته آینده آخرین جلسه کلاس این ترم رو هم برم شاید یه خرده یکشنبه ها دوست داشتنی تر بشه. ولی هر چی این یکشنبه ها ... باشه دوشنبه ها دوست داشتنی و رنگی رنگیه😍 یعنی اصلا هر روزی بعد از این یکشنبه قرار بگیره میشه دوست داشتنی.
-----
امروز داشتم فکر میکردم امسال هیچ تبریک برای روز دانشجو دریافت نکردم یعنی میگم هیچی یعنی واقعا هیچی ها😐 هرسال هم خودمون به همدیگه تبریک میگفتیم تازه پیش میومد یه یادگاری کوچک هم می‌گرفتیم هم خانواده ها تبریک میگفتن هم اون روزش دانشگاه یا جایی می‌رفتیم چند تا تبریک می‌شنیدم امسال کلا انگار. نه انگار همچین روزی وجود داره. انگار دیگه همه از دانشجو بودنمون خسته شدن😁 خودمون هم خسته شدیم حتی😉 
-----
چند وقتیه به یه سری فرهنگهایی که تو جامعه مون هست خیلی فکر میکنم اینکه اگه فرهنگی داریم که شاید خوب هم تعریف شده تو جامعه ولی واقعیتش اینکه خیلی هم خوب نیست بتونیم حداقل روی خودمون کار کنیم و کمرنگش کنیم. یکی از اینا تعارف کردن  و رودربایستی داشتن که تو اطرافم چیزی که میبینم اینکه بعضی وقتها بسیار آزاردهنده میشه. مشکلم با اونجایی هست که حرفی بزنی که با حرف دلت یکی نیست. خب به نظر من تا حدی حتی میشه گفت دروغ گفتن چون بالاخره چیزی داری میگی که شاید خیلی هم راضی نباشی. نمیدونم نظر شماها چیه ولی خب من در حالت از تعادل خارج شده اش رو دروغ میبینم. از طرف دیگه اون طرف مقابلت که آدم تعارفی هست یه جورایی انگار ترجیح میده ازت دروغ بشنوه و اتفاقا اگه بدون تعارف و مودبانه حرفت رو بزنی ناراحت میشه حتی از دستت چون تو فرهنگش تعارف رو خوب می‌دونه. 
هفته گذشته مامان آلنی گفت که شب یلدا تهران عروسی دعوته و میخواد بیاند ما هم گفتیم تشریف بیارین از طرف دیگه مدتهاست داشتیم تلاش می‌کردیم یه موقعیتی پیش بیاد که بتونیم همه خانواده رو یه بار بگیم بیان خونمون هم اینکه خیلی وقت بود فرصت دور همی پیش نیومده بود هم اینکه خونه جدیدمون نیومده بودن. مشکل کارهای دانشگاه من بود که با کلی بالا پایین کردن چون هردومون واقعا دوست داشتیم تصمیم نهایی این شد که دعوتشون کنیم و خب کلی هم ذوق و شوق داشتیم حتی. آلنی شروع کرد به زنگ زدن و دعوت کردن تقریبا همه اکی دادن که میان آخر هفته. بعدش زنگ زدیم به مامان آلنی صرفا از این جهت که برنامه رو بگیم بهشون چون در هر صورت قرار بود بیان و می‌خواستیم بپرسیم که اگه عروسی دقیقا شب یلداست ما از چهارشنبه که همه میان مراسم یلدا رو همون چهارشنبه بگیریم که اگه پنج شنبه مامان آلنی نبود مشکلی پیش نیاد. زنگ زدیم و گفت آره پنج شنبه است دیگه ما هم برنامه رو اعلام کردیم که از چهارشنبه تا جمعه همه خونه ما دعوت هستن. مامان آلنی گفت دایی ها و خانواده هم میخواستن عروسی رو بیان و به من گفته بودن که شب بیان خونه شما!! آلنی گفت خوب ما که بقیه رو دعوت کردیم و خونمون هم اگه بقیه خواهرها بیان دیگه جا کم میاریم و عذرخواهی کن ازشون که ما نمی‌تونیم در خدمتشون باشیم. ولی خب خانواده مامان آلنی به شدت اهل تعارف هستند و میدونستیم که مامانش نمیتونه همچین چیزی رو به داداشش بگه از طرف دیگه خب اصلا ما هم که کسی بهمون چیزی نگفته بود نه سر پیاز بودیم انگار نه تهش😐 بارها هم خیلی مودبانه و آروم به مامان آلنی گفتیم که اگه کسی میخواد برای ما برنامه بریزه لطفا بگین با خودمون تماس بگیرن اینطوری ما خودمون با توجه به شرایط خودمون تصمیم میگیریم. که البته تا ما بخوایم این موضوع رو‌جا بندازیم پیر شدیم احتمالا😆 خلاصه مامان آلنی به خاطر تعارف خودش داشت تلاش میکرد ما به بقیه بگیم مهمونی کنسل که بتونه شب عروسی بقیه رو هم بیاره خونه ما و از طرف دیگه تازه داشت به ما میگفت که شماها هم عروسی دعوتین و اصلا مهمونی رو بزارین یه موقع دیگه آلنی هم میگفت من دوست ندارم دعوتم رو پس بگیرم و الان که قبل اینکه بقیه بگن ما خودمون این برنامه رو ریختیم خب از دایی ها عذرخواهی میکنم که قبل اونا ما برنامه داشتیم دیگه مشکلی نداره که مامان آلنی اصرار داشت که نمیتونه به دایی ها بگه چون بقیه خونه ما هستن اونا رو جا نداریم قضیه داشت اینقدر پیچیده میشد که می‌گفت من میگم شما نیستین کلا و خودم هم یا با اونا برمی‌گردم شب یا هر جایی رفتن میرم! توضیحات آلنی هم بی‌فایده بود و اصرار هم داشت آلنی همون موقع جواب بده و می‌گفت شما نمی‌خواد دعوتتون رو پس بگیرین من خودم به دخترها میگم اینطوریه و کنسل میکنم! آلنی هی می‌گفت بزار یه فکری بکنم خبر میدم که خب میخواست با هم مشورت بکنیم مامانش هم میگفت نه الان بگو چکار میخواین بکنین من الان زنگ زدن چی بگم حالا انگار پشت در منتظر اعلام نتیجه برجام بودن همه😂😂 خلاصه آلنی به هر زحمتی بود تلفن رو قطع کرد. بعدش بگذریم که دو سه ساعتی ما انگار داشتیم سخت‌ترین معادله ریاضی جهان رو حل میکردیم کلی هی راه حل دادیم که چکار کنیم. از اونجایی که امسال واقعا هردومون داریم تلاش می‌کنیم خودمون باشیم و هر جایی چیزی که بهش اعتقاد داریم رو بگیم و عمل بکنیم. نظر هر دومون این بود که ما با این مهمونی هر دو‌خوشحالتریم و اصلا قبل از اینکه اون برنامه به ما اعلام بشه ما بقیه رو دعوت کردیم پس قطعا حق تقدم هم با مهمونی خودمونه و از طرف دیگه چرا اصلا همیشه فکر کنیم کسایی که نزدیکترین بهمون و بیشتر دوستشون داریم رو با این خیال که ناراحت نمیشن و اشکال نداره تو الویت دوم باید قرار بدیم. راه حل مشخص و ساده بود ولی ما به خاطر اینکه میدونستیم مامان آلنی نمیتونه اونجوری که ما میخوایم حرفمون رو بزنه به دایی ها هی به سر و کله این معادله زدیم. یعنی قطعا به خاطر تعارف آن بینشون نه مامان آلنی می‌تونه منظور ما رو درست بگه نه اونا میتونن درست برداشت کنند.  من تا حدی اعصابم هم خرد شده بود خب واقعا برام عجیب بود که جز این راه حل منطقی و مشخص چرا باید انتظار دیگه ای داشته باشن. در نهایت تنها آیتمی که تونستیم اضافه کنیم اینکه اگه احیانا از خواهرهای آلنی که دعوت کردیم برای پنج شنبه شب به دلیل کار و اینا کسی نیومد یا مثلا زودتر برگشت و ما هم جا داشتیم به تعدادی که جا باشه از مهمون های عروسی هم بیان ولی قطعا ما حتی اگه مهمونی نبود هم جا برای این همه دایی ها با خانواده نداریم. زنگ زدیم و تصمیمون رو هم به مامان آلنی اعلام کردیم و آلنی گفت اگه به من زنگ بزنن دایی ها که خب من خودم همین حرفها رو میزدم ولی خب کسی به من نگفته میخواد بیاد خونمون و من نمیتونم زنگ بزنم بهشون چیزی بگم شما هم اگه کسی چیزی گفت بگو به خودم زنگ بزنه اگه هم زنگ نمیزنن که دیگه من حرفی ندارم😂😂 خب مامان آلنی قبول کرد در نهایت ولی الان میدونم که تا اون شب عروسی و حتی بعدش ذهنش درگیر اینکه چی میشه و بد شد! حتی اگه آلنی یه خرده شل برخورد کنه یه حس عذاب وجدانی هم به ما انتقال میده که بد شده و الان ناراحتن. بعد بزارین اینم بگم تو دلم نمونه همین دایی که الان پیشنهاد داده بیاد خونه ما بنده که پنج سالی هست عروس این خانواده شدم هنوز خونه اینا رو به جز اینکه عیدها به اصرار مامان آلنی و بر حسب وظیفه رفتیم عید دیدنی ندیدم یعنی یه بار نشده تو مهمونی ها و مراسمهاشون ما رو دعوت کنند خونشون. حالا چهارشنبه این معادله رو حل کردیم بعد پنج شنبه رو از صبح درس خوندیم و کلا هم آخر هفته شلوغی داشتیم در این حد که گفتیم نمی‌تونیم بریم خرید و بزاریم برای بعد از یکشنبه هر چند سخت میشد و من باید تنها برم ولی گفتیم بشینیم که درسمون جمع بشه که هفته بعد با خیال راحت به مهمونها برسیم. که صبح جمعه پسرعمو آلنی زنگ زد که ظهر میخواد بیاد خونمون😭😭 خب خیلی دوست داشتیم بگیم فرصت نداریم الان و ایکاش زودتر خبر میدادین برنامه ریزی میکردیم بدون تعارف ولی خب متاسفانه در حد یک اپسیلون هم طرف درک نداشت از این ادبیات ما و خب آلنی هم تا حدی درگیر این تعارف ها بوده و اینکه بتونه خیلی سریع این ویژگی رو‌کامل حذف بکنه براش سختتره.  دیگه  تشریف آوردن و منم گذروندم  یه جوری هر چند که کم هم حرص نخوردم. حالا درسته ما گفتیم تعارف بده ولی دیگه نگفتیم تو خونه پسرعموت عین خونه خاله برخورد کن یعنی دیگه خداییش با پررو بازی هم نباید قاطی بشه دیگه😂😂 یعنی به خاطر اینکه نه اعصاب خودم خرد بشه نه شماها بیشتر از این توضیح نمیدم چه اتفاقاتی افتاد. فقط دیگه جمعه عملا از درس و زندگی افتادیم همین هی دارم روز دانشجو تاکید میکنم دیگه نمیدونم با چه زبونی باید وضعیت  زندگی یه زوج که هر دو دانشجو و کارمند هستن رو با رسم شکل توضیح بدم اصلا برای بقیه😂 یعنی با این همه اتفاقات کل ذوق و شوقی که واسه مهمونی آخر هفته داشتیم هم از بین رفت دیگه. 
برگردیم به تعارف بله داشتم میگفتم این تعارف کلا همه رو بلاتکلیف می‌کنه خب مگه اینکه راحت حرفمون و خواسته مون رو بگیم چشه که هی باید بپیچونیم قضیه رو قطعا اگه جا بیفته با اعلام برنامه قبلی ما به طرف مقابل نه یک درصد ناراحت میشه نه حتی به خودش اجازه میده که فکر کنه ما بهش دروغ گفتیم احیانا. دقیقا مشکلی که سری پیش با پسرخاله آلنی داشتیم واقعیت این بود که ما به دلیل کار و هزار دلیل منطقی دیگه نمی‌خواستم مهمونمون باشه ولی گفتنش طرف رو ناراحت کرده و حالا نگم که بعد از اون هی تو‌گروه خانوادگی آلنی اینا بقیه رو داره دعوت می‌کنه خونشون و ما رو هی فاکتور میگیره حالا تا الان کسی خونشون رو ندیده حتی ولی الان یهو هی دوست داره بقیه رو  دعوت کنه 😂ما که خوشحال میشیم ولی آخه حداقل اگه تعارف داری در این حد یادت بمونه که قبلا چند باری هم بدون کوچکترین مشکلی ازت پذیرایی شده. ببینید من هر کاری میکنم دوباره برمی‌گردم به مثال😂 اینقدر که مثال زیاد دارم از این تعارف😉 بله خلاصه اینکه تعارف برعکس چیزی که تو جامعه مون جا افتاده اصلا خوب نیست و نکنید این کار رو بزارین راحتتر زندگی کنیم بیشتر خودمون باشیم و لذت ببریم از زندگی و از اوقاتی که کنار هم می‌گذرانیم. 
شما چه فرهنگهایی هست که به نظرتون باید حذفش بکنیم دوست دارم بیشتر به این موضوعات فکر کنم و بیشتر روی خودم کار بکنم برای حذف فرهنگهایی که شاید بدون اینکه فکر کنیم جزیی از وجودمان شده باشه. 
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۲۱:۳۶
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ آذر ۹۶ ، ۱۲:۳۷
مارال آلنی