مارال این روزها
پست قبلی رو که مینوشتم تقریبا مطمئن بودم کسی اینجا رونمیخونه ولی بعدش چککردم و دیدم اتفاقا آمار بازدید میگه که هنوز رهگذرانی از اینجا عبور میکنند. پس سلام به همه تون😍
خب عرضم خدمتتون که خودم نوشته های قبلا خودم رو میخونم مارال اون موقع ها برام عجیبه. انگار قرنها باهاش فاصله دارم. انگار من اون مارال رو زندگی نکردم اصلا. راستش رو بخواین میخونم کیف میکنم از خوندن احساسات اون مارال ولی بعدش یه غمی هم میاد سراغم که کجاست پس اون مارال؟ نه اینکه الان ناراحت باشم ولی غریب هست برام اون مارال.
یه دلیلی که دوست دارم بنویسم همین حس هست اینکه ده سال دیگه بتونم بخونم مارال این روزها رو. مارالی که باز داره تلاش میکنه برای کشف چیزای جدید، برای زبان جدید، برای ارتباطات جدید و برای زنده ماندن زیر بار حجم ناشناخته ها. مارالی که ناحیه امنش رو رها کرده و الان سر درگمه ولی میدونه هر قدم کوچکی که برمیداره فردا روزی به خاطر همون قدمها به خودش افتخار خواهد کرد. قطعا همه ماها اگه یادمون میومد چقدر برای اینکه بتونیم راه بریم زمین خوردیم و بلند شدیم و باز بلند شدیم ادامه دادیم و هر روز یه قدم بیشتر تونستیم راه بریم تا بعدش بتونیم بدوییم به خودمون افتخار میکردیم. هر باری که زمین خوردم در طی این سالها گفتم مارال بلند شو فقط یه قدم دیگه برو جلو توکه میدونی همون یه قدم هم تاثیرگذاره.
یه گزارشی بدم به احترام دوستان قدیمی که هنوز میان اینجا. چندماهی هست مهاجرت کردیم کمبریج از طریق ویزای کاری و الان مشغول به کار هستم پارسال آذر بود که اپلای کردم برای یک موقعیت شغلی و بعد مصاحبه و... پیشنهاد شغلی رو که برام فرستادن باورم نمیشد که همون اپلای اول کار روگرفتم. چند ماه بعدش هم اومدیم اینجا و نگم روزهای اول چقدر سخت بود و چقدر من گیج بودم هفته های اول صامت شده بودم فقط چشم میدوختم به لبهای آدمها تا بفهمم چی میگن ولی برای پاسخ دادن انگار من هیچی از زبان انگلیسی نمیدونستم بعد چند هفته اوضاع بهتر شد و الان بعد از چند ماه اوضاع خیلی بهتر شده و از نظر کاری روی روال افتادم ولی همچنان راه طولانی پیش رو داریم.
کمبریج یه شهر کوچک دانشگاهی هست که یه تعادل خوبی تو اکثر زمینه ها داره. شهر مهاجر پذیر هست و احساس غریبی توش نمیکنی ولی در عین حال فرهنگ غالب انگلیسی توش حفظ شده. ساختمونها با معماری قدیمی هستن ولی در عین حال اکثر ساختمانها مجهز به امکانات جدید هستن. طبیعت و معماری قشنگی داره و میشه ساعتها قدم زد و خسته نشد.
با همه دلایل محکمی که برای مهاجرت داشتیم ولی باز دلتنگی بعضی روزها میتونه تا مرز پشیمانی ببرتت. دلتنگ همه چیزایی که تو ایران داشتیم و الان نداریم خانواده، دوستان، تفریحات، حتی دلتنگ تا دیروقت توکافه و رستوران نشستن.
چقدر خوب :) رفتن به دانشگاه کمبریج و زندگی در کمبریج رویای من بود :) خدا قسمت کنه ببینم روزی :)