مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

کمپینگ

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۰۹ ب.ظ

یکی از فانتزی های من و آلنی اینکه یه روزی یه کمپر خواهیم داشت و کاری که بشه تو سفر انجام داد یا تعطیلی زیاد داشته باشه و با کمپرمون می‌زنیم به دل جاده و خیلی جاها رو می‌گرذیم. بر خلاف خیلی ها سفر جاده ای با ماشین شخصی برامون خیلی جالب و هیجان انگیز و پر از خاطرات خوب. این فانتزی جدیدا هی تو ذهن آلنی پررنگتر شده بود تا حدی که این اواخر به این نتیجه رسیده بود خرید کمپر رو به بعد از خرید خونه موکول نکنه و از همین الان بره دنبالش و طی یه سال آینده بخرتش حتی ماشینش رو هم انتخاب کرده بود😂 نظر من این بود که باید هر کاری رو از صفر شروع کرد و کم کم براش هزینه و رشد کرد یعنی نظرم این بود اول یه چادر خوب بخریم با تجهیزات و یه مدت ببینیم سبک زندگیمون باهاش میخوره یا نه بعدش یه کمپر کوچکتر بخریم حتی اگه یه سری امکانات رو توش نداشته باشه و بعد همینطور به مرور کمپر رو بزرگتر و مجهزتر کنیم و حتی تلاش کنیم کارمون رو هم تو همین راستا تغییر بدیم😀 همه اینا تو ذهنمون بود و تیر خلاص رو یه مقاله ای زد که اون روز آلنی پیدا کرد و برام فرستاده بود مقاله راجع به این بود که چیزی که بیشتر به آدمها حس خوب میده و تو یادشون میمونه اون حس‌ها اینکه تجربه های جدید داشته باشند و هزینه کردن برای تجربه های جدید خیلی بهتر از هزینه برای کالاهای جدید چون طبق مطالعات حس خوبی که از خرید یه جنس داریم نهایتا یه مدت کوتاه طول می‌کشه و بعد از یه مدت هم کلا یادمون می‌ره ولی حسی که مثلا از تجربه یه سفر تجربه یادگرفتن عکاسی و... داریم خیلی بیشتر و موندگارتره و حتی می‌تونه مسیرهای جدیدی رو تو زندگی به رومون باز کنه و تصمیمون برای تجربه کمپینگ نهایی شد😀چندین بار  دیگه راجع بهش صحبت کردیم تا در نهایت تصمیمون رو گرفتیم که فعلا با چادر شروع کنیم. خب تا اینجا فعلا تصمیمون قطعی شده بود ولی زمانش رو هنوز مشخص نکرده بودیم. 

خب از طرف دیگه ما از همون اول عید گفته بودیم برای این تعطیلات برنامه سفر بریزیم ولی هفته پیش یکی از فامیلهای دور آلنی اینا که نزدیک تهران زندگی میکنند اصرار داشت که تو این تعطیلات بریم پیش اونا که خب بعد از کلی اصرار اونا که شب بمونید و چند روز بیاین در نهایت گفته بودیم پنج شنبه ناهار و شام میریم پیششون ولی شب برمیگردیم و قرار بود پسرخاله آلنی هم باشه و اصلا از همون اول هم قرار اینطوری ست شده بود. سه شنبه شب پسرخاله آلنی خبر داد که من نمیتونم بیام و خب ما هم پیشنهاد دادیم پس بهتر کلا کنسل کنیم قرار رو بزاریم برای یه زمان دیگه میزبان هم قبول کرد. 

چهارشنبه صبح داشتیم می‌رفتیم سرکار به آلنی گفتم چکار کنیم آخر هفته رو گفت هر جور تو برنامه ریزی کنی من اکیم. 😎اول یه سرچ کردم برای سفر چند تا هتل هم چک کردم تو شهرهای کاندید که بیشتر پر بودن و یهو به سرم زد برم چند تا چادر ببینم. من چند تا گزینه برای آلنی فرستادم که خیلی هم قیمتاشون بالا نبود بعد آلنی یه گزینه فرستاد که چرا این نه🤔 که خب قیمتش بالاتر بود بعد من گفتم خب اگه قرار باشه اینقدر هزینه کنیم چرا این یکی نه و اینطوری یه خرده هم من قیمت رو بردم بالا😂😂 خلاصه مرحله به مرحله رفتیم تا رسیدیم به گزینه هایی خفنناک😂😂 تو سایتهای مختلف گشتیم و خب دو تا از مدلها موجود نبودن چند تا از مغازه های منیریه هم زنگ زدیم موجود نداشتن چیز خوبی٬ در نهایت موند یه گزینه با قیمت بالا🙈 بعد از کلی بالا و پایین در نهایت تصمیم گرفتیم بخریمش😀 یکی از فاکتورهای مهم برای آلنی ارتفاع بود که بتونه راحت توش وایسته و راه بره و خوب خیلی از گزینه ها به همین دلیل حذف میشدند😂 سفارش دادیم قرار شد تا شب برسونن دستمون. و اینطوری شد که اولین سفر کمپینگی ما شروع شد. عصر چهارشنبه کلاس داشتم و رسیدم خونه نا نداشتم دیگه هیچ کاری بکنم خوابیدیم تا صبح پاشیم کارها رو انجام بدیم. 

پنج شنبه صبح بیدار شدم خونه رو مرتب کردم وسیله های سفر رو‌جمع کردم آلنی هم بیدار شد و دیگه تا جمع و جور کنیم و تصمیم بگیریم در مورد مقصد ساعت یازده شد. راه افتادیم ولی هنوز در مورد مقصد شک داشتیم 😂 آلنی نگران بود خیلی شلوغ باشه من نگران بودم اینقدر خلوت باشه که کمپینگ خطرناک باشه😂😂 ناهار رو تو راه خوردیم و هی حرف زدیم و نقشه کشیدیم و از جنگلهای سرسبز گذشتیم تا رسیدیم دریاچه شورمست. اون موقع که رسیدیم نه شلوغ بود نه خلوت ولی میدونستیم یه سری ها قبل شب برمی‌گردن و تعداد کسایی که شب کمپ میکنن خیلی زیاد نیست یه دور زدیم تا بالاخره محل کمپ رو انتخاب کردیم که البته خیلی هم حرفه ای نبود انتخابمون😂 چچادر رو برپا کردیم من رفتم چند تا عکس گرفتم چایی خوردیم استراحت کردیم و گپ زدیم‌. هوا تاریک شد و ذغال ها رو آتش زدیم و برای شام سوجوک کباب کردیم که خیلی هم خوشمون نیومد البته چون ناهار رو هم دیر خورده بودیم گشنمون هم نبود😂 باز شب کنار آتش چایی خوردیم و یه سگ که اسمش گرگی بود هم نگهبانمون شده بود برای گشت زنی که اومدن اسمش رو گفت مسیول اونجا و بهش گفت گرگی امشب مواظب اینا باش😀 هر چی هم بهش شام دادیم نخورد گرگی خان و یه جا جلوی چادرمون انتخاب کرد و دراز کشید. دیگه خسته بودیم و رفتیم که بخوابیم اولش که صدای افرادی که اونجا کمپ کردن بودن میمومد که با صدای بلند در حال خواندن آهنگ بودن و کیف میکردن. در چادر رو به دریاچه بود و از پنجره و بالای چادر آسمون قشنگ رو می‌دیدیم. دیگه با خیال راحت از داشتن نگهبان خوابیدیم که البته یکی دو بار با صدای پارس نگهبان از خواب پریذیم و دوباره خوابیدیم نصفه شب بود که حس کردم صداهای عجیب غریبی میاد با ترس بیدار شدیم و دیدیم یه گاو گنده کنار چادرمون وایساده یه نگاه کردم دیدم سگ نگهبان مون نیست و گفتم احتمالا این آقا گاوه نگهبان جدبدمون هست دیگه شیفت ها جابجا شده بود😂😂 دوباره خوابیدیم و باز با صدای وحشتناک چند تا گاو دیگه که نزدیک چادر بودن بیدار شدیم 😂 بله اشتباه کار این بود که محل کمپمون درسته ویو قشنگی رو به دریاچه داشت ولی نزدیک قسمت مال رو کوهها بود و شب تا صبح گاوها اون اطراف بودن😂 حالا البته گاو که ترس نداشت تنها نگرانیمون این بود یهو بیاد سمت چادر بعد پاش پیچ بخوره و بیاد رو کلمون😂😂 ولی خب ما خوابیدیم تا صبح ساعت هفت بیدار شدم و کم کم گروههایی که یه روزه اومده بودن رسیدن و خب هی از جلوی چادر ما که رد شدن وایسادن و کلی راجع بهش حرف زدن که این چادر چه خفنه و هی اومدن جلو برندش رو ببینن چیه و هی خلاصه تعریف کردن که دیگه نذاشتن بخوابیم که😂 بیدار شدیم یه صبحونه عالی زدیم و یه گشتی اون اطراف زدیم بعدش هم جمع کردیم که راه بیفتیم همون موقع که داشتیم جمع میکردیم یه گروه اومدن که خانمهایی با سن های بالا بودن یکیشون اومد گفت چرا دارین جمع میکنید؟ گفتیم میخوایم بریم دیگه گفت چه زود😂 گفتیم شب اینجا بودیم آخه. با تعجب نگاهمون میکرد شما دو تا جوون شب اینجا خوابیدین؟ گفتیم بابا اینجا نگهبان داره سگ نگهبان مون رو هم که صبح دوباره برگشته بود پیشمون بهشون نشون دادیم کلی نصیحت کرد که کارتون خطرناک بوده و دیگه این کار رو نکنید ما هم لبخند زدیم و گفتیم خطر نداره بابا ما کمپینگ رو دوست داریم😂😂 خلاصه دیگه جمع کردیم و راه افتادیم سمت دریا برای ناهار سرچ کردم و تو مسیر یه رستوران خوب پیدا کردم که واقعا هم غذاش عالی بود. بعد از ناهار رفتیم کنار دریا یه زیرانزیرانداز پهن کردیم رو به دریا و چایی خوردیم و لذت بردیم از صدای موج ها بعد پاشدیم رفتیم ببینیم برای شب کمپ پیدا میکنیم یا نه دو تا گزینه داشتیم اولی جنگل سی سنگان بود که واردش شدیم و نگم که اینقدر شلوغ بود کلا اعصاب آدم خرد میشد از اونجا اومدیم رفتیم سمت سد آبی آویدر که اونجا هم خیلی شلوغ بود البته حدس می‌زدیم تا شب خلوتتر بشه ولی باز هم اون تجربه تو طبیعت خوابیدن رو نداشت برامون آلنی پیشنهاد داد برگردیم همون شب که فردا هم به کارهای دیگه برسیم  هم تو ترافیک روز آخر گیر نیفتیم راه افتادیم سمت تهران. جاده نسبتا خلوت بود و کلی تو جاده حرف زدیم تا بالاخره ساعت یازده رسیدیم خونه و از خستگی بیهوش شدیم. 

خب اگه بخوام راجع به تجربه اولین کمپینگ بگم حس  خوابیدن توتو طبیعت با کمترین امکانات بسیار تجربه خوبی بود شب چادر رو با یه چراغ کوچک روشن کرده بودیم بعد با صدای موسیقی با منظره آسمون کیف میکردیم.   تو ایران خیلی کمپینگ حرفه ای جا نیفتاده و به نظرم بهتر جاهایی که طبیعت بکرتری دارند برای کمپ انتخاب بشه چون جاهای دیگه بسیار شلوغ و اصلا اون حس خوب رو نداره. در ادامه میخوایم با اکیپ های  که به طور تخصصی میرن جاهای بکر همراه بشیم و با چند نفر هم صحبت کردیم و قرار شده از برنامه های بعدیشون اگه برنامه مون اکی بود باهاشون همراه بشیم. فعلا یه لیست داریم از تجهیزات مورد نیاز که باید به مرور برای خریدشون برنامه ریزی کنیم. 





موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۲۵
مارال آلنی

دانه اسفند  (۰)

گل میکند شقایق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی