مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

پس انداز

شنبه, ۹ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۵۳ ب.ظ

امروز مرخصی هستم😂😂 یعنی یک هفته هم نرفتما ولی امروز رو مرخصی گرفتم . نخندین حالا بزارین بگم که مجبور بودم. چهارشنبه تو شرکت تولد یکی از همکارا بود و آخر وقت در حال کیک خوران بودیم که استاد راهنمام زنگ زد⁦☹️⁩ جواب دادم بعد از سلام و احوالپرسی گفت شنبه به جای من برین سر کلاس لطفا 😣 گفتم آقای دکتر من شنبه باید برم طبق قرار قبلی با داور خارجی صحبت کنم برای پروپوزال. 

استاد: قرارتون چه ساعتیه؟

من: آقای دکتر زمان ندادند باید برم اون روز منتظرشون بمونم ببینم کی فرصت میکنند ببینمشون. 

استاد : صبح اول وقت بیاین این کلاس رو برین بعدش هم برین داورتون رو ببینید😫

من: آقای دکتر اجازه بدین یه بررسی کنم امشب خبر میدم بهتون. 

هیچی دیگه دیدم نرم اتفاقات خوشی در راه نیست دیگه مستقیم رفتم دفتر مدیر و برای شنبه مرخصی رد کردم قبلش میخواستم مرخصی ساعتی بگیرم برم برگردم ولی دیگه دیدم نمیشه با وجود کلاس.‌ خدا رو شکر موافقت کردند و سریع زنگ زدم به استاد راهنما که من شنبه میام. اونم گفت باشه. 

چهارشنبه شب برنامه مجردی داشتم با همکارهای شرکت قبلی دعوتشون کرده بودم خونه آلنی هم قرار بود با پسرخاله اش برن سینما وگردش علمی😂😂 رسیدم سریع کارهای باقی مونده رو شروع کردم تا مهمون ها هم یکی یکی اومدن و کلی بگو بخند کردیم و حسابی خوش گذشت.‌ دیگه مهمون ها دوازده رفتن آلنی هم نیم ساعت بعد رسید کلی به ایشون هم خوش گذشته بود. هر دو از خستگی خوابمون نمی‌برد و کلی حرف زدیم و آخرهاش هر دو خواب بودیم ولی همچنان داشتیم حرف می‌زدیم😀 یعنی من دیگه میدونستم جمله هام سر و ته نداره ولی همچنان ادامه میدادم تا دیگه کلا باتری تموم شد و خوابیدیم. پنج شنبه و جمعه هم که درس خوندیم و غذا هم داشتیم و مطبخ تعطیل بود.فقط عصرش رفتیم یه پیاده روی و هی راهمون رو دور کردیم هی باز دیدیم داریم نزدیک میشیم به خونه از یه مسیر دیگه برگشتیم😂 همون روز هم تصمیم گرفتیم به صورت جدی ورزش رو شروع کنیم و من با دوستم هماهنگ کردیم که نزدیک همیم با هم بریم. جدیدا جمعه ها با یه مشکل بیخوابی شبانه مواجه میشیم این هفته ظهر نخوابیدیم که مثلا شب زود خوابمون ببره که زهی خیال باطل تا ساعت یک و نیم که خوابمون نبرد و حرف زدیم کلی ، وسطش گشنه مون هم شد حتی موز خوردیم😀 آلنی بعدش خوابید ولی من تا دو اینا طول کشید تا بالاخره خوابیدم. نگران بودم برای کلاس صبح خواب بمونم که از ساعت شش و نیم بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد پا شدم بی سر و صدا آماده شدم آلنی هم چون دانشگاه کار داشت قرار بود نه اینا بیاد دانشگاه بعد بره شرکت که من رفتم و‌کلاس هم تموم شد و کارهای دانشگاه هم انجام دادم  زنگ زدم به آلنی کجایی؟ گفت تو راهم دارم میام تخت گرفته بود خوابیده بود و معلوم هم بود خیلی بهش مزه داده😂😂 آخه من معمولا بیدار میشم دیگه آلنی رو هم بیدار میکنم چون معمولا زودتر از منم می‌خوابه استدلال میکنم که دیگه خواب بسه و باید بیدار شیم😀 مگه اینکه یه مدتی سر جام با گوشی سرگرم بشم که اونم بخوابه. امروز ولی دلم نیومد بیدارش کنم براش یادداشت نوشتم و رفتم خودم ایشون هم تخت تا نه خوابیده بود😂 برگشتیم آلنی من رو رسوند جایی که کار داشتم خودش رفت شرکت من دیدم باز فرصت دارم تا قرارم با داور اومدم خونه یه ساعتی استراحت کردم و ناهار خوردم بعدش رفتم. و از شانسم رسیدم ده دقیقه بعد استاد مورد نظر هم اومد و هر چی بگم این استاد ماه بود کم گفتم😍 یعنی عاشقش شدم به شدت محترم و مهربان و با اخلاق و با وجدان بود و یکی از اساتید بسیار معروف و بسیار هم سرشون شلوغه من شرمنده شدم واقعا اینقدر خوب زمان گذاشت و گوش داد بهم در نهایت گفت موضوعتون برام جذابه و داوری رو قبول میکنم ولی الان فرصت نمیکنم گزارشتون رو بخونم به همین دلیل اگه بتونین تا بهمن صبر کنید که فرصت کنم گزارش رو بخونم میتونم بیام برای جلسه تون در غیر این صورت حاضر نیستم بدون خوندن گزارش برم سر جلسه ای و قبل از اونم همه زمانهام پر و نمی‌خوام بدقولی بکنم. خلاصه دیگه من که اکی بودم گفتم اجازه بدین با استاد راهنما هم صحبت کنم نتیجه رو خدمتتون عرض میکنم که دیگه بعدش استادم هم تقریبا اکی بود صبر کنیم فقط قرار شد تو جلسه بیشتر راجع بهش صحبت کنیم. دیگه بعدش هم با کلی شادی اومدم خونه. داور بسیار سختگیر یه ولی میدونم به همون اندازه می‌تونه بهم ایده های خوب بده برای ادامه کارم راستش دیدن همچین اساتیدی امید و انگیزه ام رو بیشتر می‌کنه وگرنه که بعضی وقتها پشیمون هم میشیم حتی از خوندن دکتری تو ایران ولی خب خوشحالم که همچین اساتیدی هم داریم که بتونیم ازشون یاد بگیریم. دیگه حالا قرار شد بفرستم گزارش رو و ایشون هم بخونند و بهمن برم برای هماهنگی زمان دقیق جلسه. 

الان هم اومدم خونه و دارم از خونه موندن لذت میبرم😂😂🤣 یعنی یه هفته نشده برام جذاب شده ها مرخصی🤣🤣

 دیدین دیگه یه موقعهایی هر چی فکر می‌کنه آدم هیچ غذایی انگار براش جذاب نیست که بپزه و کلی هم وقت آدم تلف میشه امروز بر خلاف اون روزها سه تا گزینه برای شام هوس کردم😂😂 حالا موندم کدوم رو بپزم ماکارونی٬ لوبیا پلو یا کباب تابه ای😉 فکر کنم تعداد گزینه های غذاییم با حال خوشم ارتباط مستقیم داره😂 

دیشب تصمیم جدی برای پس انداز کردن گرفتیم نمیدونم چرا اینقدر هزینه هامون بالاست که در نهایت پس انداز مون اینقدر کم میشه. هزینه خورد و خوراک که خب تقریبا نمیشه کاریش کرد ولی هزینه لباس و رستوران رو باید کم کنیم به شدت هردومون در مورد لباس تنوع طلب هستیم و یه مدت یه لباسی رو می‌پوشیم انگار دیگه جذابیتش رو برامون از دست میده امیدوارم که بتونیم. البته یه وقتهایی کنترل میکنیم ولی یهو که از دستمون در می‌ره دیگه انگار بیخیال میشیم مثلا امسال قبل از این سفر اخیر که یهو کلی خرید کردیم واقعا خیلی برای لباس اینا هزینه نکرده بودیم ولی خب همین سفر همه رو یه جا جبران کردیم و به نظرم تا آخر سال نباید هزینه کنیم دیگه از طرف دیگه هر چیزی که گرفتیم مثلا میگم خب شال و روسری ست باید بگیرم و یهو میبینی باز درگیر شدیم🙈 ببینم میتونیم پایبند بمونیم به تصمیمات یا نه😀  یادمه یه بار دیگه هم راجع به این موضوع نوشته بودم و فکر میکنم بهتر هم شده نسبت به قبل ولی خب جا داره باز بیشتر حواسمون باشه😊

تا اینجا نوشتم و از کم خوابی شب قبل بیهوش شدم و به زور بیدار شدم دیگه الان کارهای خونه رو انجام دادم  و بوی لوبیا پلو و سالاد شیرازی تو خونه پیچیده😍 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۹
مارال آلنی

دانه اسفند  (۲)

یعنی واقعا این ورودی جدیدهای استخدامی رو باید تحلیل کردهاااا ... میزاشتی مهر استخدامت خشک بشه بعد درخواست مرخصی میدادی :)))
والا ما وقت استخدام رومون نمیشد اسمش رو بیاریم :))

میگم دقت کردی نوشتم ورودی جدید که سابقه کاری خودمو به رخ بکشم ؟ :))) 
اون پسر بیست ساله فامیلتون رو هم باید حسابی کتک زد ... امان از این فامیل ها که از یه طرف بخاطر تعارف بازیاشون اشک ادمو درمیارن و از یه طرف بخاطر پسرخاله شدن های بدون ملاحظه! اما من ایمان دارم شماها میتونین درستشون کنین 
پاسخ:
سلام بر مسافر آبهای دور دست😂😂 تاازه اگه بخوام درستتر بگم هفته پیش یکشنبه هم کل بعد از ظهر رو مرخصی بودم😂😂 یعنی میشه روز دوم کاری😀 بابا اینجا ورودی جدید هستیم اینقدر جاهای دیگه قبلا ورودی جدید بودیم که دیگه آبدیده شدیم😂 
آره واقعا نیاز به کتک داره یعنی مامانش جوری برخورد می‌کنه انگار داره با یه پسر بچه هفت ساله که تازه رفته مدرسه صحبت می‌کنه. ممنون عزیزم از لطفت البته بقیه رو که نمیشه تغییر داد بیشتر برخورد خودمون در مقابل این رفتارها رو باید تغییر بدیم که دیگه تو دام تعارف و بعد هم پرروبازیشون نیفتیم😀
سلام مارال جون
استادت چه باحاله، میپیچونه نمیره کلاس، از تو میخواد بری. اگه نتونی بری کس دیگه ای هست بجاش بره؟ خدا رو شکر با مرخصی موافقت کردن و به کارات رسیدی . 
دعا میکنم آدمهای خوب مثل استاد داور عزیز، تو زندگیت بیشتر و بیشتر شن. کنار آدمهای خوب، حال آدم خوب میشه. 
سفر ه و خریدش، سخت نگیر دوستم. تو اراده خوبی داری. مطمئنم بخوبی از پس وسوسه های خرید برمیای. 
لوبیا پلو و سالاد شیرازی نوش جون . 
میگم مارال چکار میکنی شب پلو میخوری اما چاق نمیشی؟ قدر ژنهایی که بهت ارث رسیده رو بدون 😉👍👍
پاسخ:
نه ریما اینسری نمی‌خواست بپیچونه میخواست خودش هم نرم افزار رو یاد بگیره😂😂 خودش هم اومد نشست سر کلاس. نمیدونم والله کلا دیگه تصمیم گرفتم به هیچ عنوان این کارهاش رو قبول نکنم کلی وقت میگیره ازم. ایشالا که هی تو جامعه مون این آدمها بیشتر و بیشتر بشن. آره خب ریما با همین استدلال که به صرفه تر هست کلی خرید کردیم ولی خب آدم فکر می‌کنه کلی لباس که شاید ضروری نبوده خریداری شده. حالا ایشالا که بتونم کنترل کنم. ممنون عزیزم. ریما معمولا دو وعده پلو نمی‌خورم دیروز چون ناهار هم سبک خورده بودم برای شام پلو گذاشتم شام وگرنه ارث خوبی برای چاقی دارم😂😂 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی