پس انداز
امروز مرخصی هستم😂😂 یعنی یک هفته هم نرفتما ولی امروز رو مرخصی گرفتم . نخندین حالا بزارین بگم که مجبور بودم. چهارشنبه تو شرکت تولد یکی از همکارا بود و آخر وقت در حال کیک خوران بودیم که استاد راهنمام زنگ زد☹️ جواب دادم بعد از سلام و احوالپرسی گفت شنبه به جای من برین سر کلاس لطفا 😣 گفتم آقای دکتر من شنبه باید برم طبق قرار قبلی با داور خارجی صحبت کنم برای پروپوزال.
استاد: قرارتون چه ساعتیه؟
من: آقای دکتر زمان ندادند باید برم اون روز منتظرشون بمونم ببینم کی فرصت میکنند ببینمشون.
استاد : صبح اول وقت بیاین این کلاس رو برین بعدش هم برین داورتون رو ببینید😫
من: آقای دکتر اجازه بدین یه بررسی کنم امشب خبر میدم بهتون.
هیچی دیگه دیدم نرم اتفاقات خوشی در راه نیست دیگه مستقیم رفتم دفتر مدیر و برای شنبه مرخصی رد کردم قبلش میخواستم مرخصی ساعتی بگیرم برم برگردم ولی دیگه دیدم نمیشه با وجود کلاس. خدا رو شکر موافقت کردند و سریع زنگ زدم به استاد راهنما که من شنبه میام. اونم گفت باشه.
چهارشنبه شب برنامه مجردی داشتم با همکارهای شرکت قبلی دعوتشون کرده بودم خونه آلنی هم قرار بود با پسرخاله اش برن سینما وگردش علمی😂😂 رسیدم سریع کارهای باقی مونده رو شروع کردم تا مهمون ها هم یکی یکی اومدن و کلی بگو بخند کردیم و حسابی خوش گذشت. دیگه مهمون ها دوازده رفتن آلنی هم نیم ساعت بعد رسید کلی به ایشون هم خوش گذشته بود. هر دو از خستگی خوابمون نمیبرد و کلی حرف زدیم و آخرهاش هر دو خواب بودیم ولی همچنان داشتیم حرف میزدیم😀 یعنی من دیگه میدونستم جمله هام سر و ته نداره ولی همچنان ادامه میدادم تا دیگه کلا باتری تموم شد و خوابیدیم. پنج شنبه و جمعه هم که درس خوندیم و غذا هم داشتیم و مطبخ تعطیل بود.فقط عصرش رفتیم یه پیاده روی و هی راهمون رو دور کردیم هی باز دیدیم داریم نزدیک میشیم به خونه از یه مسیر دیگه برگشتیم😂 همون روز هم تصمیم گرفتیم به صورت جدی ورزش رو شروع کنیم و من با دوستم هماهنگ کردیم که نزدیک همیم با هم بریم. جدیدا جمعه ها با یه مشکل بیخوابی شبانه مواجه میشیم این هفته ظهر نخوابیدیم که مثلا شب زود خوابمون ببره که زهی خیال باطل تا ساعت یک و نیم که خوابمون نبرد و حرف زدیم کلی ، وسطش گشنه مون هم شد حتی موز خوردیم😀 آلنی بعدش خوابید ولی من تا دو اینا طول کشید تا بالاخره خوابیدم. نگران بودم برای کلاس صبح خواب بمونم که از ساعت شش و نیم بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد پا شدم بی سر و صدا آماده شدم آلنی هم چون دانشگاه کار داشت قرار بود نه اینا بیاد دانشگاه بعد بره شرکت که من رفتم وکلاس هم تموم شد و کارهای دانشگاه هم انجام دادم زنگ زدم به آلنی کجایی؟ گفت تو راهم دارم میام تخت گرفته بود خوابیده بود و معلوم هم بود خیلی بهش مزه داده😂😂 آخه من معمولا بیدار میشم دیگه آلنی رو هم بیدار میکنم چون معمولا زودتر از منم میخوابه استدلال میکنم که دیگه خواب بسه و باید بیدار شیم😀 مگه اینکه یه مدتی سر جام با گوشی سرگرم بشم که اونم بخوابه. امروز ولی دلم نیومد بیدارش کنم براش یادداشت نوشتم و رفتم خودم ایشون هم تخت تا نه خوابیده بود😂 برگشتیم آلنی من رو رسوند جایی که کار داشتم خودش رفت شرکت من دیدم باز فرصت دارم تا قرارم با داور اومدم خونه یه ساعتی استراحت کردم و ناهار خوردم بعدش رفتم. و از شانسم رسیدم ده دقیقه بعد استاد مورد نظر هم اومد و هر چی بگم این استاد ماه بود کم گفتم😍 یعنی عاشقش شدم به شدت محترم و مهربان و با اخلاق و با وجدان بود و یکی از اساتید بسیار معروف و بسیار هم سرشون شلوغه من شرمنده شدم واقعا اینقدر خوب زمان گذاشت و گوش داد بهم در نهایت گفت موضوعتون برام جذابه و داوری رو قبول میکنم ولی الان فرصت نمیکنم گزارشتون رو بخونم به همین دلیل اگه بتونین تا بهمن صبر کنید که فرصت کنم گزارش رو بخونم میتونم بیام برای جلسه تون در غیر این صورت حاضر نیستم بدون خوندن گزارش برم سر جلسه ای و قبل از اونم همه زمانهام پر و نمیخوام بدقولی بکنم. خلاصه دیگه من که اکی بودم گفتم اجازه بدین با استاد راهنما هم صحبت کنم نتیجه رو خدمتتون عرض میکنم که دیگه بعدش استادم هم تقریبا اکی بود صبر کنیم فقط قرار شد تو جلسه بیشتر راجع بهش صحبت کنیم. دیگه بعدش هم با کلی شادی اومدم خونه. داور بسیار سختگیر یه ولی میدونم به همون اندازه میتونه بهم ایده های خوب بده برای ادامه کارم راستش دیدن همچین اساتیدی امید و انگیزه ام رو بیشتر میکنه وگرنه که بعضی وقتها پشیمون هم میشیم حتی از خوندن دکتری تو ایران ولی خب خوشحالم که همچین اساتیدی هم داریم که بتونیم ازشون یاد بگیریم. دیگه حالا قرار شد بفرستم گزارش رو و ایشون هم بخونند و بهمن برم برای هماهنگی زمان دقیق جلسه.
الان هم اومدم خونه و دارم از خونه موندن لذت میبرم😂😂🤣 یعنی یه هفته نشده برام جذاب شده ها مرخصی🤣🤣
دیدین دیگه یه موقعهایی هر چی فکر میکنه آدم هیچ غذایی انگار براش جذاب نیست که بپزه و کلی هم وقت آدم تلف میشه امروز بر خلاف اون روزها سه تا گزینه برای شام هوس کردم😂😂 حالا موندم کدوم رو بپزم ماکارونی٬ لوبیا پلو یا کباب تابه ای😉 فکر کنم تعداد گزینه های غذاییم با حال خوشم ارتباط مستقیم داره😂
دیشب تصمیم جدی برای پس انداز کردن گرفتیم نمیدونم چرا اینقدر هزینه هامون بالاست که در نهایت پس انداز مون اینقدر کم میشه. هزینه خورد و خوراک که خب تقریبا نمیشه کاریش کرد ولی هزینه لباس و رستوران رو باید کم کنیم به شدت هردومون در مورد لباس تنوع طلب هستیم و یه مدت یه لباسی رو میپوشیم انگار دیگه جذابیتش رو برامون از دست میده امیدوارم که بتونیم. البته یه وقتهایی کنترل میکنیم ولی یهو که از دستمون در میره دیگه انگار بیخیال میشیم مثلا امسال قبل از این سفر اخیر که یهو کلی خرید کردیم واقعا خیلی برای لباس اینا هزینه نکرده بودیم ولی خب همین سفر همه رو یه جا جبران کردیم و به نظرم تا آخر سال نباید هزینه کنیم دیگه از طرف دیگه هر چیزی که گرفتیم مثلا میگم خب شال و روسری ست باید بگیرم و یهو میبینی باز درگیر شدیم🙈 ببینم میتونیم پایبند بمونیم به تصمیمات یا نه😀 یادمه یه بار دیگه هم راجع به این موضوع نوشته بودم و فکر میکنم بهتر هم شده نسبت به قبل ولی خب جا داره باز بیشتر حواسمون باشه😊
تا اینجا نوشتم و از کم خوابی شب قبل بیهوش شدم و به زور بیدار شدم دیگه الان کارهای خونه رو انجام دادم و بوی لوبیا پلو و سالاد شیرازی تو خونه پیچیده😍