مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

عزیزی که پر کشید

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۴۸ ب.ظ
مامان بزرگ مادری آلنی یه خانم بسیار پرانرژی و بادرایت و باهوش بود که با اینکه من وقتی وارد خانواده شون شدم سنشون بالا رفته بود و طبیعتاً توانایی‌هاشون هم کمتر شده بود ولی باز هم کاملا ویژگی های خاصشون مشهود بود. اولین باری که دیدمشون یادم نمیره قرار بود من برای اولین بار با آلنی برم خونه شون صبح زود رسیدیم و دیدیم پدربزرگ و مادربزرگش منتظرمون نشستن کلی قربون صدقه ام رفتن و برام جالب بود تو همون روز اول کلی از ویژگی های من رو به درستی تشخیص داده بود و بعدها بهم گفتن و من کلی ذوق کردم. تو بچگی آلنی نقش بسیار پررنگی و در حد مادر داشته و قاعدتاً من هم عزیز دردونه بودم براشون و برام کمتر از مادربزرگ نبود. سرزنده بودنش با توجه به سنش برام خیلی دوست داشتنی بود و چقدر پایه شلوغی ها و شیطنتهای ماها بود و چه ذوقی میکردن وقتی که ما نوه ها و عروس ها و دامادها دور و برشون بودیم. با وجود سن بالا هر سال کلی خوشمزه جات از مربا و شربت و قیصی های خوشمزه و... برای همه بچه ها و‌نوه ها آماده میکرد و با توجه به تعداد نوه ها یعنی روزها و هفته ها تلاش برای آماده سازی این خوشمزه جات. چند وقت اخیر انگار می‌دونست که سفرش نزدیک و هرسری که می‌رفتیم دیدنشون نگاهها و خداحافظی های طولانیش دلمون رو آتش میزد سعی میکردیم حتما هرسری که می‌رفتیم بریم دیدنشون. پدر بزرگ آلنی هر سری بهش میگفت بچه ها رو ناراحت نکن تو الان باید خوشحال باشی از دیدنشون خوشحال که بود ولی خب مگه میشه آماده سفر و جدا شدن باشی ولی حجم خوشحالیت بر حجم غصه پیروز بشه. این اواخر علاوه برخودش انگار پدربزرگ آلنی هم خودش رو برای سفر همراه زندگیش آماده کرده بود و بیشتر از قبل نازش رو میکشید بیشتر از قبل حواسش به خوشحالیش بود. این اواخر با توجه به سختی هابی که هر روز براش داشت بیشتر میشد گفته بود که آماده رفتن هست و این آخرین آرزوش بود که به همه گفته بود. 
پنج شنبه نزدیکیای ظهر بود که خبر دادند مادربزرگ دوست داشتنی پر کشیده . مامان آلنی بیشتر وقتها پیششون بود ولی سه شنبه اومده بود کرج و چقدر حالش بد بود که لحظات آخر پیششون نبوده در عرض نیم ساعت سریع وسیله جمع کردیم و رفتیم دنبال مامان آلنی و راه افتادیم به سمت ولایت آلنی اینا. حالمون خوب نبود ولی تمام تلاشمون رو کردیم که خیلی زود برسیم که مامان آلنی حتما تشییع جنازه رو باشن اونجا دیگه نزدیکیای اونجا بودیم که گفتن تشییع رو‌گذاشتن برای جمعه صبح. سعی میکردم خودم رو کنترل کنم و بقیه رو آروم کنم ولی وای از اون لحظه ای که پدربزرگ آلنی رو دیدم جلو که اصلا نتونستم برم. در حالی که سعی میکرد ابهت همیشگی رو حفظ کنه پشتش خمیده شده بود و آروم و بیصدا اشک می‌ریخت شاید هیشکی نمیتونست تو اون لحظه حجم غمش رو درک کنه. ولی دیدنش برای همه مون غم انگیز ترین صحنه بود. از رفتن مادربزرگ آلنی قطعا ناراحت هستیم ولی براش خوشحالم که خیلی درد نکشید خوشحالم که تقریبا هیچ حسرتی تو زندگی نداشت خوشحالم که تا لحظه آخر ابهتش رو داشت و برای همه مون عزیز بود خوشحالم که آرزویی که داشت بهش رسید خوشحالم که با آمادگی کامل رفت و قطعا این یکی از بزرگترین نعمتهای خداست که بتونیم از قبل برای این سفر خودمون رو آماده کنیم. ولی دیدن تنهایی پدربزرگ آلنی برام سخته یه مدتی هم هست نشانه های آلزایمر رو دارند و معلوم نیست این غم چه بلایی می‌تونه سرش بیاره قبول نمیکنه پیش هیچکدوم از بچه ها بره و این تنهایی شون برای همه ماها سخت و غم انگیزه. امیدوارم که خدا بهشون صبر بده تا بتونن با این غم کنار بیان. 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۱۵
مارال آلنی

دانه اسفند  (۳)

انقدرخوب تصویرسازی کردی که خوب تو ذهنم حک شده .
خدا رحمتشون کنه و جاشون سبز باشه. 
انشالا همیشه به شادی برید ولایت و خبرهای خوب ازتون بشنوم.
پاسخ:
ممنون از لطفت فنجون عزیز. خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه. شما هم همیشه شاد و خوشحال باشید😘
تسلیت میگم مارال عزیز 
ان شاءالله روحشون شاد باشه و خدا به شما و پدربزرگ آلنی صبر و آرامش بده، سعی کنین تنهاشون نذارید :(
پاسخ:
ممنون از شما🙏 خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه. قطعا تنه‌اش نمیزارن حتی وقتی مادربزرگ بود هم همیشه یه نفر از بچه ها یا نوه ها پیششون بود. 
چقدر خوب توصیفش کردی مارال
انگار که من هم سالهاست میشناسمش
خدا بیامرزدش
انگار آدمهای اون دوره بیشتر قدر زندگی رو میدونن و انگیزه و شور زندگیشون بیشتره
خدا به پدربزرگ آلنی و بقیه خانواده صبر بده 
انشالله که دیگه غم نبینید و خدا به پدر و مادرت سلامتی بده 

پاسخ:
چقدر خوشحالم که تونستم حسم رو تا حد خوبی توصیف کنم براتون. ممنون عزیزم خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه. الهی آمین.
خدا همه عزیزان شما رو هم سلامتی و عمر طولانی وبا عزت بده .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی