مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

یعنی چکارم داره؟

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۲۲ ق.ظ

این روزها به شدت کم خواب شدم  دیشب ساعت دوازده خوابیدم و صبح ساعت پنج بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد پاشدم دوش گرفتم و کلی وقت گذروندم تا ساعت شش شد آماده شدم و با همکارم قرار گذاشتم که بریم شرکت صبحونه بخوریم.( شرکت هر روز صبحونه میده ولی خب من خیلی نمیرم دلیلش رو هم نمیدونم 😂😂 نون تازه و صبحونه گرم و سرد هم داره) خلاصه امروز برای اولین بار رفتم صبحونه یه دونه نیمرو خوردم با چایی اومدیم بالا ساعت هفت و ده دقیقه بود تازه 🤣و شروع به کار کردیم. کم کم خستگی به چشام غلبه کرد و سریع یه قهوه خوردم که بتونم بیدار بمونم😀 امشب هم مهمونی تولد یکی از دوستامون دعوتیم خدا بخیر بگذرونه شب چطور می‌خوام بیدار باشم. 

دیروز یه اتفاق عجیب افتاد مدیر عامل شرکتمون جدیدا عوض شده و خب مدیر جدید یه آدم بسیار شناخته شده تو حوزه کاریش هست ولی یه خرده با معاونت مربوط به ما از قبل یه مشکلاتی داشتن و دارن که البته تو ظاهر نیست همه اینا در خفا هست😀 صبح از دفتر مدیرعامل به موبایلم زنگ زدن که مدیر میخواد باهاتون یه جلسه داشته باشه عصر. منم گفتم اکی میام. بعد فکر کردم که چرا اینا به موبایلم زنگ زدن و چرا مدیرم از قبل چیزی نگفته بود بهم. حدس زدم جلسه هماهنگ نشده باشه ولی خب من از نظر اخلاق حرفه ای باید به مدیرم میگفتم رفتم ازش پرسیدم در جریان همچین جلسه ای هستین گفت نه! اولش یه خرده قاطی کرد که یعنی چی باید سلسله مراتب رعایت بشه منم گفتم اکی من مشکلی ندارم خودتون پیگیری کنید و نتیجه هر چی شد به من بگید اگه صلاح نمیدونین نمیرم. اولش یه خرده گفت آره الان زنگ میزنم ولی خب فهمیدم که جراتش رو نداره و الکی گفته یک ساعتی یه خرده عصبانی بود بعد رفتم باهاش حرف زدم و غیر مستقیم گفتم که من حواسم هست و هنوز معلوم نیست میخواد چی بگه من میرم و بعدش با هم صحبت میکنیم. بعدش دیگه اکی شد و رفته بودن بیرون برامون عیدی هم گرفته بود یه چیزی رو برای همه گرفته بود ولی یه چیز دیگه رو فقط برای چند نفر خاص گرفته بود که منم جز اونا بودم😀 دیگه تا عصر بودم و عصر رفتم بالا دفتر مدیرعامل مسیول دفترش گفت بیرون جلسه داشتن و متاسفانه تو ترافیک گیر کردن احتمال داره دیر برسند یه خرده منتظر موندم و اون روز جلسه هیات مدیره هم داشتند دیگه قرار شد اگه اون روز دیر رسید برای یه روز دیگه باز هماهنگ کنه خبر بده که نشد در نهایت هم. از مسیول دفترش پرسیدم موضوع جلسه رو شما میدونین؟ گفت رزومه تون رو دیدن خوششون اومده و میخواستن یه جلسه خصوصی باهاتون داشته باشن و صحبت کنند منم گفتم باشه😂😂 حالا فعلا تو خماری هستم برم ببینم چکارم داره . یکی از دوستام که میشناستش میگه بر اساس شناخت من ازش جلسه مثبت و به نفعت خواهد بود ولی خب تا وقتی نرم پیشش معلوم نیست شاید هم میخواد بگه خداحافظ شما😉 ولی خب مدیرم از دیروز نگران هستش از طرفی نمیتونه حرفی بزنه رو حرف مدیرعامل از طرفی با توجه به روال اینجا اونم حدسش اینکه احتمالا پیشنهاد خاصی داره برام البته جلوی من به روش نمیاره. حالا فقط دارم دعا میکنم قبل عید جلسه برگزار بشه که کل تعطیلات تو خماری نمونم بعدش هم بیایم و مدیرعامل کلا یادش بره قضیه😂😂 

دیروز ظهر باز مرخصی گرفتم رفتم دانشگاه و بالاخره آرین مراحل پروپوزال هم تموم شد مدارک رو تحویل دادم و خیالم راحت شد یه سر هم رفتم پیش استادم و ادامه کار رو با هم برنامه ریزی کردیم و قرار شد با همین فرمون و با همین سرعت برم جلو😂😂 فرمون رو هستم ولی سرعت سخت واقعا خطرناکه اصلا با سرعت بالا😁 عصر هم با دخترخاله ام قرار داشتم که با این جلسه یهویی که پیش اومد هی قرارمون تغییر کرد در نهایت هم که رفتم یه ساعتی هرچی زنگ می‌زدم جواب نمی‌داد دیگه اعصابم رو بهم ریخت بیخیالش  رفته بود اتاق پرو بعد من یه ساعت یه لنگه پا وایساده بودم آخه یک ساعت می می‌ره تو اتاق پرو😐 بعدش هم قرار بود بیاد یه چیزی از خونه بهش بدم برگشتیم خونه سریع شام پختم شام خوردیم و رفت منم بیهوش شدم دیگه. اینقدر این بچه های جدید تو فامیل مون پر توقع هستن دلم برای اون موقع های خودمون می‌سوزه و حتی الانمون😆 بعد جالب اینکه کل سرویس‌ها رو از پدر و مادرشان میگیرن و همیشه هم شاکی هستن یعنی دیشب به دخترخاله ام گفتم من جای مامان باباتون بودم یه جوری ادبتون میکردم که قدر بدونید این همه خدمتی که بهتون میدن رو. بهش گفتم امیدوارم اون روزی که میفهمین باباتون براتون چه کرده دیر نشده باشه. 

چهارشنبه سوری همه مبارک باشه ما امروز یه ساعت زودتر تعطیل میشیم و میرم ببینم میتونم خواب دیشب رو جبران کنم یا نه. امیدوارم امشب به همه خوش بگذره و هیچ اتفاق ناراحت کننده ای وسط این شادی ها برای کسی نیفته. 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۲۲
مارال آلنی

دانه اسفند  (۱)

خب مردیم از فوضولی! برو بگو چی شد پس؟؟؟  :))
پاسخ:
آره باید برم بگم واقعا این چه وضعیه بدون خبر کردن من میبرین و میدوزین😂 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی