مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

پیشنهاد فعلا مسکوت😂

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ق.ظ

سلام دوستان اولین روز از آخرین هفته آخرین ماه سال 96 هوا ابری و بارونی خوشگلتون بخیر😊 چه هوایی بود محشر صبح با سرعت لاک پشتی اومدم که بتونم بیشتر از هوا لذت ببرم. شماها چه میکنید؟

خب عرضم به خدمتتون که همین الان مدیرم گفت که مدیرعامل رزومه شما رو دیده خیلی خوشش اومده وگفته من این نیرو رو لازم دارم وومی‌خواسته شما رو جابجا بکنه ببره جای دیگه ولی من رفتم گفتم من ایشون رو با کلی زحمت پیدا کردم و از دستشون نمیدم.  الان بین دو تا معاونت با مدیرعامل دعوا هست گویا و جالب اینکه بنده تو حاشیه قرار گرفتم😂 میخوام برم بهشون بگم میخواین اول نظر خودم رو هم بپرسین🤣 راستش خوب از جهت تخصص کاری تغییر فکر میکنم به نفعم باشه ولی از جهت محیط کاری و مدیر ٬جایی که الان هستم رو ترجیح میدم. نمیدونم کدومش به نفعم امیدوارم که هر چی که خیر هست پیش بیاد. ولی ترجیح میدادم اجازه بدن پیشنهادات کامل مطرح بشه و خودم انتخاب کنم ولی خب به مدیرم هم حق میدم که نخواد به راحتی نیروش رو از دست بده ولی امیدوارم اینطوری نباشه که بخواد جلوی پیشرفتم رو تو شرکت بگیره . خب فعلا که دیگه انگار باید ببینم در آینده چی پیش میاد. یه خرده دلخور شدم از مدیر ولی فعلا به روی خودم نیاوردم گذاشتم تو جای مناسب ازش استفاده کنم😉 ببینم با این وضعیت تو قرارداد جدید به تعهداتش عمل می‌کنه یا نه و قطعا اگه نکنه منم مجبور میشم جور دیگه برخورد بکنم دیگه😀

آخر هفته خیلی خوش گذشت وای اینقدر حال داد بعد از مدتها استرس درس رو نداشتیم و فقط خوش گذروندیم. چهارشنبه شب رفتیم بیرون برای خرید عیدی ها که چیز خاصی پیدا نکردیم و فقط برای خودمون خرید کردیم و  برگشتیم. پنج شنبه صبح ساعت شش و نیم بیدار شدم آلنی قرار بود با دوستش بره بازار گل و صبح زود راه افتاد منم با همکارام قرار صبحونه داشتم ولی خب خیلی وقت داشتم تا قرار پا شدم یه خرده جمع و جور کردم برای ناهار هم یه سری کارها رو انجام دادم بعدش هم آماده شدم رفتم صبحونه بعد از صبحونه هم رفتیم تمرین عکاسی و خیلی خوش گذشت دوازده اینا رسیدم خونه همون موقع دوستمون زنگ زد پیشنهاد استخر داد بهش خانمها هم قرار شد جدا برن یه استخر دیگه بقیه کارهای ناهار رو آلنی انجام داد منم سریع کارهای خونه رو انجام دادم ناهار خوردیم و ساعت سه و نیم رفتیم استخر اولش بدنسازی کار کردم که فهمیدم دست چپم خیلی ضعیف و تقریبا نمی‌تونستم حرکات رو باهاش درست انجام بدم بعدش هم رفتیم شنا و تا ساعت هفت بودیم بعدش برگشتیم خونه دوستامون یه خرده پیشمون بودند و بعدش رفتند ما هم میوه خوردیم و دیگه شام رو بیخیال شدیم. یه بسته داشتیم که قرار بود برامون بفرستن ساعت هشت و نیم زنگ زد که ارسال کرده بعد ساعت نه و خرده ای گفت فکر کنم الان برسه یه خرده گذشت و نرسید زنگ زدم  گفتم شماره طرف رو بده زنگ بزنیم آلنی زنگ زد کجایی گفت مگه عجله دارین میارم خب دیگه!😱 بعد جایی که گفت نزدیک مبدا بود  و انگار هنوز راه نیفتاده بود بهبفرستنده زنگ زدم گفتم زنگ بزن پشتیبانی بگو همچین اتفاقی افتاده و پشتیبانی گفته بود تحویل بسته رو زده که😏 گفتم یا این طرف چند تا بسته همزمان گرفته یا معتادی چیزی هست خلاصه بعد از کلی پیگیری طرف اومد با کلی تاخیر و به جای یه عذرخواهی ساده طلبکار هم بود که چقدر عجله دارین قیافه طرف هم انگار تابلو بوده واینستاده که آلنی حرفش رو بزنه بسته رو انداخته رفته! اینم از خدمات شرکتهای داخلی حالا زنگ زدیم گفتیم ثبت کردند ولی از اون روز هنوز از طرف اسنپ باکس برای یه عذرخواهی ساده هم تماس نگرفتن اولا خب اینکه باید یه سری بررسی اولیه قبل از جذب اینا توسطاسنپ باید انجام بشه که متاسفانه نمیشه و همینطور کنار خیابون دارن جذبشون میکنند از طرف دیگه باید بیاد روی لوکیشن اینا برای تحویل و زهمینطور زمان تحویل نظارت کنه که باز اینکار رو هم درست انجام نمیدن حالا همه اینا به جهنم طرف سفر رو قبول کرده نمیتونه اول اون رو برسونه بعد بره دنبال کارهای خودش. لخاصه که یه خرده اعصابمون رو بهم ریخت الکی الکی.

 جمعه برنامه تجریش گردی داشتیم صبح بیدار شدیم صبحونه خوردیم و جمع و جور کردیم و رفتیم تو دل شلوغی رسیدیم اونجا گشنمون بود😂😂 یه خرده رفتیم تو کوچه پس کوچه های بازار تجریش که تا حالا نرفته بودیم و چقدر هم حس خوبی داشت کلی قدم زدیم و اومدیم ناهار رفتیم اطمینان که خیلی وقت بود تعریفش رو شنیده بودیم ولی اصلا خوب نبود به نظرم خیلی هم شلوغ بود. یه خرده چرخیدیم اونجا بعد رفتیم ارگ رسیدیم آلنی خسته بود در نتیجه رفتیم کافی شاپ برای استراحت 😂😂😂 یعنی نیم ساعت راه می‌رفتیم یک ساعت استراحت میکردیم. برای مامان آلنی می‌خواستیم یه چیزی بگیریم برای درآوردن لباس مشکیش مامانم هم گفته بود یه چیزی هم از طرف من بگیرین بعد مگه چیزی پیدا میشد رفتیم یه روسری خوشمون اومد گفت سیصد تومن 🙄 آخه مگه چه خبره کل روسری ها سیصد چهارصد بود به آلنی میگفتم باید یارانه بدن از این به بعد برای حجاب این چه وضعیه خب آخه ملت مجبور میشن به استفاده از روسری بعد قیمتها هم نجومی😏 بعد از کلی گشتن تونستیم یه روسری پیدا کنیم و فقط کلی برای غذا هزینه کرده بودیم😀 بعدش رفتیم سمت خانه و آشپزخانه و بالاخره تونستم عیدی خ.ش ها رو بگیرم و خیالم راحت شد برای مامانم اینا هم همون چند روز عید که تهران هستیم میرم میگیرم چون الان واقعا قیمتها غیرمنطقی و بازار هم به شدت شلوغ و نمیشه چیز خوبی پیدا کرد. دیگه برگشتیم خونه یه خرده استراحت کردیم و بعدش هم لالا. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۲۶
مارال آلنی

دانه اسفند  (۱)

سلام مارال جانم
اومدن بهار مبارکمون باشه :)
انشالا امسال برات پرباشه از هیجان خبرهای خوب و آرامش و شادی
پاسخ:
سلام فنجون عزیز. بر شما هم مبارک باشه. ممنون عزیزم ایشالا برای شما هم همینطور باشه😘

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی