مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

سلام دوستان

سلام ویژه به خوانندگان که لطف میکنن و مطالب رو میخونن😊 من واقعا کم کم داشتم انگیزه ام رو واسه نوشتن از دست میدادم از پست پیش تا حالا چند بار اومدن بنویسم و باز بیخیال شدم. همین ابتدا بگم که انگیزه نوشتن این پست ریما بوده و ازش تشکر میکنم😚

این روزها با اینکه خیلی شلوغ هستن رو دوست میدارم راساش خودم هم باورم نمیشه که اینقدر حس خوب دارم از اینکه دوباره به دانشگاه برگشتم و اینکه کلی انگیزه بهم داده. با تمام سختی هاش ولی از درسها لذت میبرم و حس میکنم فاصله ای هم که انداختم بین ازشد و دکتری و تجربه کار این دو سال هم خیلی برام مفید بوده مخصوصا دو تا از درسها که دقیقا هر کلمه اساتید جواب یکی از سوالاتی هست که تو کار برام پیش اومده قبلا و همین باعث میشه تمرکز و یادگیریم سر کلاس خیلی بالا باشه 😊

اوضاع کار هم که خوبه خدا رو شکر فقط یه مشکل دلچسب دارم توی این کار😃 مشکل دلچسب هم از اون حرفهاست حالا نخندین تا بگم دلیلم چیه واسه این حرف😃 این پروژه همه جلسات رو بنده تنهایی میرم و جایی هم که پروژه رو داریم انجام میدیم یه سازمان بزرگ و همه افراد هم معاونتها و مدیران سازمانهای مختلف زیر مجموعه اش هستن بعد من اول جلسه از اینکه بخوام مدرکم رو بگم خیلی خوشم نمیاد یعنی حس خوبی ندارم که اینطوری خودم رو معرفی کنم. بعد همه جلسات یه جوری وسطهای جلسه مدیر یه جوری تعجب خودش رو نشون میده و میگه حالا من نمیدونم چرا این پروژه بزرگ رو دارن به صورت کار دانشجویی انجام میدن یعنی فکر میکنن من دانشجوی کارشناسی هستم😃 بعد دیگه من مجبور میشم یه جوری بگم که بنده فارغ التحصیل ارشد هستم و کلی هم تو این زمینه سابقه کار دارم و  کار دانشجویی تعریف نشده😃 خوب این یه خورده کار من رو تو جلسات سخت میکنه که بتونم خودم رو ثابت کنم ولی از طرف دیگه اینکه من رو بیست ساله میبینن برام خوشایند هست😃😄 یعنی ون روز تو یکی از جلسات اینقدر تو دلم خندیدم به یکی از این دکترها که نگو بعد از اینکه فهمید اشتباه کرده هر چی سوال داشت که مربوط  به رشته ما میشد رو پرسید بعدش هم میگه میتونین بیاین به ما مشاوره بدین 😃 حالا جالب اینکه تو دانشگاه هم همین اتفاق افتاده یکی از درسهام که با بچه های ارشد هست همشون فکر میکردن من هم ارشد هستم. ورودیهای جدید ارشد متولد 71 اینا هستن😃 خلاصه اینکه این روزها حس هجده ساله ها رو دارم😛 چند سال هم خودم به خودم تخفیف دادم مگه چی میشه😄

آخر هفته قرار مامان و دو تا از خواهرهای آلنی بیان پیشمون امیدوارم که حسابی خوش بگذره به هممون😊

امروز فهمیدم که دنیای مجازی خیلی کوچکه و از همین جا به تمام آشنایانی که اینجا رو میخونن سلام عرض میکنم😜 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۹
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۱:۱۲
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۴
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۲
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۸
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۵
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۰
مارال آلنی

این چند روز چند تا پست کوتاه داشتم کهدهمه نصفه و نیمه موندن و به سرانجام نرسیدن بیشترش هم راجع به حس لحظه ای اون موقع بود و ادامه دادنش نشدنیه دیگه تقریبا. عرضم به خدمتتون که به شدت درگیر فاز نهایی پروژه هستم با اینکه قرار بود کارم سبکتر بشه ولی نشد خدا رو شکر البته همین که میبینم کاری که کردم تونسته مفید باشه کافیه. تیم کارفرما خیلی خیلی از خروجی هایی که من دادم راضی هستن و بارها تو جلسات تشکر کردن مدیرشون میگفت ما همیشه راجع به هوش و متانت و تلاش شما صحبت میکنیمߘàهفته پیش هم پیشنهاد همکاری با من رو با مدیر پروژه مطرح کردن مدیر پروژه هم بهدمن گفت کا گفتم باید راجع به شرایط باهاشون صحبت کنم. همین که تلاشهایی که کردم رو دیدن و الان کاملا من رو قبول دارن خستگی این چند وقته پروژه رو از تنم در کرد. شاید اصلا با توجه به شرایط همکاری نکنم باهاشون ولی خوشجالم که بر خلاف  خروجیهای افراد دیگه پروژه از کاری که من براشون انجام دادم رضایت کامل دارند. 

پروژه جدیدی که با دوستمون شروع کردم هم کاراش شروع شده و الان دو هفته است که پنج شنبه ها درگیرشم. که البته دارم به این فکر میکنم که فعلا همین یه پروژه رو داشته باشم و پروژه دبگه قبول نکنم به جاش درسها رو به جای سه ترم توی دو ترم بردارم و زودتر بتونم هم از کلاس راحت شم هم کارهای پایان نامه رو شروع کنم البته باید با استادم هم صحبت کنم ببینم نظرش چیه😊  دیگه اینکه بارون دو روز گذشته یه انرژی مضاعفی بهم داد و حسابی لذت بردم اللنوهم که هوا واقعا عالیه. همون روز که داشت بارون میومد داشتم با آزانس میرفتم یه جلسه ای و میدونید دیگه توی بارون منطقه عباس اباد چقدر خوشگل میشه 😍 خلاصه حسابی نفط کشیدم و لذت بردم از مناظر زیبا. 

امشب شام خونه یکی از دوستامون دعوتیم. فردا هم از صبح قراره با یه گروه دانشجویی که من و آلنی ه  دو عضوش بودیم و همونجا آشنا شدیم بریم یه جایی دور هم باشبم. این گروه که میگم یه گروه تخصصی تو رشته خودمون هست که از سال 72 تاسیس شده و کماکان پا برجاست و سالی یه بار کل اعضا درو هم جمع میشن و کلی خوش میگذره ما دو سالی هست نتونسته بودیم شرکت کنیم ولی امسال ایشالا میریم. جالب اینکه تعداد زوجهای گروه هم کم نیست (منظورم زوجهایی که از طریق همین گروه با هم اشنا شدن و ازدواج کردن هست) بیشترشون هم که بچه دارند و فردا قراره یه جمع باشیم تو همه رنج سنی چون همه با خانواده قرار بیان😊 امیدوارم به همه مون خوش بگذره. پاشم برم به کارام برسم دیگه. امیدوارم پنج شنبه و جمعه به همتون خوش بگذره😚

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۴
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۵۰
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۵
مارال آلنی