مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

از عشق سخن باید گفت

مارال و آلنی

سه شنبه است این هفته از همون شنبه خسته بودم. به جز دوشنبه همه روزها با تأخیر رسیدم شرکت خوشحالم که فردا چهارشنبه است. خوشحالم ولی میدونم باز پنج شنبه و جمعه عین برق و باد میگذره. 

بعد از کار امروز رفتم سینما با دوستم فیلم تختی رو دیدم ذهنم هنوز مشغول بهش. سر راه شیر و قارچ خریدم که برای آلنی سوپ شیر بزارم عصر که زنگ زده بودم گفت حالش خوب نیست و علایم سرماخوردگی داره. الان سوپ داره میپزه منم نشستم روی مبل تو پذیرایی به سمت آشپزخونه نگاه میکنم و محو آرامش همین خونه میشم خونه ای که تو این روزهایی که بیرون پر از تنش شده برامون مأمن آرامشه.  عصرها کلید رو که میندازم و در رو باز میکنم یه نفس راحت میکشم که باز ساعتهای طلایی و ناب روزم رسیده که آرامش بگیرم. 

آخر هفته پیش چند نوع غذا درست کردم که طی هفته اذیت نشم و الان کلی غذا مونده چون بیشتر روزها یا خونه نبودیم یا به خاطر برناممون مجبور شدم یه چیز دیگه بپزم. 

جمعه افطاری دعوتیم قبلا ها مهمونی که دعوت می‌شدیم کلی ذوق میکردم میدونین که ما تو تهران به جز دوستامون کسی نیست و مهمونی دعوت شدن هم خیلی راحت نیست اوایل سعی میکردم با مهمون دعوت کردن بتونم این خلا را برای خودم پر کنم بعدها دیدم نه خیلی ها سواستفاده میکنند و ترجیح دادم که دیگه علاقه ام به مهمونی رو کم کنم. سعی میکنم خوش بگذره بهم مهمونی و یه چند ساعتی رو به هیچ چیزی فکر نکنم. ببینم اگه بتونم دوست دارم خودم هم به زودی مهمونی بدم. 

امسال تا اینجا خیلی نتونستیم سفر بریم فقط یه آخر هفته دوتایی رفتیم شمال و یه جا گرفته بودیم عالی بود. بارونی بود هوا و ما تو یه کلبه کوچک رو به دریاچه بودیم صبحش که بیدار شدیم عین بهشت بود به جز اون دیگه هفته های دیگه همش درگیر بودیم. دوست دارم بتونیم بیشتر آخر هفته ها بریم سفر و ریلکس کنیم ولی خب نشده تا الان. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۴۸
مارال آلنی

دلم برای اینجا تنگ است دلم برای وبلاگها تنگ است دلم برای خاطرات روزانه آدمهای معمولی تنگ است دلم برای روزمرگی روزهای خوب وطنم تنگ است. دلم برای شادی های از ته دل بدون نگرانی تنگ است. 

بهار است و باید از ته دل نفس کشید از ته دل خندید از ته دل شاد بود نه که نشودها ولی خیلی سخت شده است خیلی سخت‌تر از قبل. یه روز میشینم تصمیم میگیرم که سعی کنم حواسم به همین اتفاقات روزمره دور و برم باشه تا چند روز حواسم هست و باز بعد دو روز حواسم میرود پی حقوق و اجاره خونه و قیمت دلار و کار و پیشرفت و درس و باز به خودم میام که باز غرق شدم دستم رو دراز میکنم دوباره عین غریق نجات خودم رو نجات میدم باز بعد چند روز غرق میشم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۹
مارال آلنی

سلام صبح شنبه همگی بخیر. امیدوارم که همگی آخر هفته خوبی رو گذرونده باشین و شاد و پرانرژی یه هفته دیگه رو تو ماه پایانی شلوغ سال شروع کرده باشین. 

برای ما آخر هفته پرباری بود و کلی انرژی گرفتیم. چهارشنبه شب جشن دعوت بودیم از طرف شرکت چند تا از دوستان قدیمی بودن و کلی حرف زدیم با هم مراسم هم خوب بود. بهترین قسمتش هم آخر مراسم بود که کلی از کارهای عقب افتاده رو با مدیرعامل و معاونمون هماهنگ کردم کلی هم مدیرعامل مثه همیشه تحویلم گرفت جلوی همه😊 هر چی با مذیرعاملمون خوبم الان با معاون که میشه مدیر مستقیم چالش داریم اونم به این دلیل که با اینکه خیلی خوش برخورد و اصلا اوایل حس می‌کنی فرشته است ولی متاسفانه صداقت نداره و این اذیت کننده است ولی مدیرعاملمون از این جهت خیلی خوبه اگه چیزی رو مخالفش هم باشه فقط مخالفت می‌کنه ولی دلیل الکی نمیاره. اگه اون کتاب که معرفی کردم رو بخونید این همون اولین میثاق از چهار میثاق هست. 

شب رسیدیم خونه ساعت یازده و نیم بود یه خرده خندوانه دیدیم و دوازده و نیم اینا خوابیدیم. صبح پنج شنبه یه خرده جمع و جور کردم صبحونه خوردیم ناهار رو یه سری کارهاش رو انجام دادم و ساعت دوازده و نیم یه قرار اسکایپ داشتم که عالی بود. با یه نفری بود که تو اون شرکت اصلیه که من راجع به مدلشون کار میکنم بود و چند سالی بود اونجا داشت کار میکرد و من توضیح دادم چیا خوندم و سوالات رو پرسیدم کلی تعریف کرد که خیلی ها تا الان باهام تماس گرفتن برای این موضوعات ولی واقعا ندیده بودم کسی به اندازه شما تسلط داشته باشه و سوالات اساسی بکنه که معلوم کار کرده و تسلط داره رو موضوع😁 یک ساعتی طول کشید و پیشنهاد داد که حتما با توجه به کاری کردم برای کار تحقیقاتی یا فرصتهای شغلی سازمانی اقدام کنم و گفت مطمینم حتما یه جای خوب اکی میشی. خلاصه اینکه کلی بهم انرژی داد. بعدش هم سریع آماده شدیم رفتیم بیرون باید یه چیزی می‌خریدم کلی هم تو ترافیک بودیم. داداشم تهران بود و قرار بود بیاد وسیله هاش رو بزاره بره بیرون ساعت سه اینا اومد و یه چایی خورد و رفت هر کاری کردم ناهار نخپرد گفتم بیرون یه چیزی خوردم. بعدش ناهار خوردیم و درس خوندیم عصر هم پاشدم کیک هویج و گردو پختم شب داداشم اومد اون شام خورده بود ما هم ناهار دیر خورده بودیم میل نداشتیم چایی با کیک خوردیم و خندوانه دیدیم. 

جمعه برای یه دوره شرکت کرده بودیم من و آلنی که صبح زود رفتیم و دوره هم عالی بود کلی بهمون خوش گذشت و کلی هم یاد گرفتیم استادش از اساتید دانشگاه لوزان بود که میاد ایران اینجا دوره میزاره و جالب اینکه از همون سال اول هر سال به عنوان بهترین استاد انتخاب شده و موضوع هم مرتبط با رشته و کارمون بود هم مرتبط با خودشناسی و این ارتباط و خیلی خوب توضیح میداد. بازی هم کردیم تازه و خیلی خوب بود پنج اینا کلاس تموم شد و شب هم قرار بود با داداشم بریم بیرون اومدیم یه خرده استراحت کردیم بعدش رفتیم دنبال داداشم و رفتیم شام و باز ساعت یازده اینا رسیدیم خونه و سریع جمع و جور کردیم و خوابیدیم. 

امروز صبح هم که اومدم شرکت و درگیر کار شدم عصر هم باید برم دانشگاه. ظهر یادم افتاد یادداشتهایی که برای دانشگاه میخواستم رو یادم رفته بیارم سریع رفتم خونه برداشتم و آوردم😁 خیلی حال میده اصلا وسط روز بری خونه با اینکه چند دقیقه بیشتر نبودم ولی انگار کلی انرژی گرفتم. شرکتمون هر روز نیم ساعت بدون مرخصی میتونیم بیرون باشیم و من بر این اساس میتونم هر روز برم پنج دقیقه خونه باشم و برگردم😂 فقط حیف که هر روز حس پیاده روی نیست. 

امروز کادوی روز مرد و عیدی آلنی رو سفارش دادم و خیالم راحت شد😊 حالا هی منتظرم بسته ها برسه. برسه هم فکر کنم نتونم جلوی خودم رو بگیرم نگهش دارم تا روز موعود چون خیلی لازم داره و هی خودش میخواد بره بخره من هی دارم مدیریتش میکنم بیخیال بشه😁 

اگه خدا بخواد و جور بشه یه امر خیر هم در پیش داریم که بی صبرانه منتظرش هستم و اگه اکی بشه بنده یک خ.ش خواهم شد😂 فعلا البته فکر کنم خیلی مونده تا اونجا ها چون هنوز تصمیمشون قطعی نشده ولی از طرف من همه چی اکیه😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۳۲
مارال آلنی

سلام به همه خوبین؟ بله بله میدونم کامنتها تایید نشده ولی به زودی تایید میشن. 

چه خبرها؟ خوش میگذره بهتون؟ الان تو تپسی نشستم دارم میرم کافی شاپ قرار با دختر دایی و دخترخاله برعکس قبلا ها که اینجور مواقع دعوتشون میکردم خونه الان دیگه اصلا جون ندارم و از همون اول پیشنهاد دادم بیرون همدیگه رو ببینیم 😊 تو مهمونی دادن به شدت تنبل شدم البته شاید دلیلش دو ماه مهمون داری امسال هم باشه الان دوست دارم خونمون همیشه آروم باشه و قرارها رو بیرون بزارم. اون دو ماه مهمون داری همون موضوع پست قبلی بود دیشب باز همون مهمونها بعد این همه مدت که رفتن و یه زنگ هم نزده بودن زنگ زدن که ما اواسط اسفند میایم تهران ولی میریم هتل امیدوارم که واقعا همین بوده باشه البته من که تعارف نزدم اصلا به روی خودم نیاوردم ولی به آلنی گفته بودن که نه مزاحمتون نمیشیم حالا دیگه نمیدونم چه شود. 

بیاین راجع به کتاب جدیدی که میخونم یا بهتر بگم گوش میدم براتون بگم برای من عالی بوده حالا شاید دلیلش اینکه تو موقع خوبی بهم معرفی شد و واقعا بهش نیاز داشتم توصیه میکنم که حتما بخونید . اسم کتاب چهار میثاق هست من فایل صوتی رو هم از فیدیبو خریدم با صدای نیما رییسی و عالیه شبها با هم فایل رو میزاریم کتاب رو هم باز میکنیم و باید بگم سر تا پا گوش میشیم و هر روز هم سعی میکنم چیزهایی که گفته رو تمرین کنم یه جاهایی سخت عمل کردن بهش ولی واقعا تاثیر مثبت داره. اولین کتابیه که دوست دارم اینقدر آروم بخونم که هم زود تموم نشه و هم اینکه کامل تو ذهنم بشینه کلا هم تعداد صفحاتش بالا نیست ولی عین یه گنج شبها با سرعت کم میخونم که تموم نشه البته یه کتاب از همین نویسنده به اسم میثاق پنجم هست که بعد از این اون رو شروع میکنم حتما😊 امروز صبح حالم خوب نبود هم جسمی هم روحی کلا همه چیز قاطی بود در این حد که اصلا نمی‌خواستم بیام سرکار به زور خودم رو ةآوردم شرکت و بعد هی حال خودم رو خوب کردم الان خیلی بهترم. 

اوضاع کاریم خوب هست و بد هست یعنی هم اتفاقات خوب دارم توش و هم اتفاقات بد و کلا به خاطر همین هی طی روز چندین بار حالم تغییر می‌کنه ولی مهمترین اتفاقش یه جلسه اسکایپ با یه نفر هست که تو این حوزه تو اروپا کار می‌کنه شاید یه مسیری هم برام باز شد از همین طریق نمیدونم چی میشه . 

وای الان یهو سرم رو بلند کردم یهو پرت شدم به ده دوازده سال قبل. محل قرارمون نزدیک دانشگاه دوران لیسانس و یاد خاطرات افتادم چقدر تو این خیابون با آلنی قدم زدیم کلا هر روز میومدیم دم عیدهاش حال و هوای خوشی داشت برامون ترم اول تموم شده بود ترم دوم جدی نشده بود و ما هر روز در حال گشت و گذار بودیم البته اسفند هم گرمتر از امسال بود اون موقع ها فکر کنم. 

الان در حال برگشت به خونه هستم آقا بزارین از یه تجربه بگم همکارام هی میگفتن توسی لاین بگیرین خوبه منم امروز گفتم بزار بگیرم امتحان کنم اومدنی خوب بود چون کلا کس دیگه ای مسیرش نخورد و اکی بود ولی برگشت الان یه ساعت دارم دور میزنم البته یه خرده هم ناشی بودن راننده هست ولی یه مسافر دیگه هم زد و اون اطراف ترافیک بود و بعد از نیم ساعت دیدم تازه برگشتیم جایی که سوار شده بودم یعنی اون مسافر همون نزدیکی ها رو زده بود و فقط تو ترافیک بود تا بره برسونتش بعدش هم دو جا اشتباه رفت و الان یک ساعت من هنوز نرسیدم مسیرم هم خیلی دور نبود نهایتا در بدترین حالت باید نیم ساعت می‌رسیدم. یه مدت تپسی از اسنپ ارزونتر بود منم سر همین عادت داشتم تپسی می‌گرفتم امروز بعد گرفتن تپ سی لاین دیدم اسنپ همین مسیر رو فقط هزار تومان بالاتر از تپسی لاین زده یعنی این همه وقتم تلف شد فقط. البته دیگه تجربه شد برام که تپسی لاین نگیرم مگر در مسیرهای نزدیک. 

آهان تا یادم نرفته مادران عزیز و بانوان گرامی روزتون مبارک امیدوارم همگی روز خوبی کنار عزیزانتون داشته باشین روح همه مادران آسمانی هم شاد باشه. برم فعلا برای شروع خوب بود باید یه مدت بگذره باز دستم گرم شده به نوشتن😉

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۳
مارال آلنی

سلام دوستان حالتون خوبه؟ چه خبرها روزهای پایانی سال حتما همگی در حال بدو بدو و انجام کارهاتون هستین. 

دلم برای اینجا نوشتن و برای همه تون تنگ شده بود. این مدت کجا بودم خودم هم نمیدونم دقیقا ولی دوست دارم بنویسم و نوشتن اینجا برام کلی حس خوب و انگیزه ایجاد می‌کنه. دلم میخواد اینجا بنویسم و عین قدیما همون چند تا دوست خوبی که داشتم بیان برام نظرشون رو بگن که همیشه برام باارزش بود و انگار میتونم از زوایای دیگه به موضوع نگاه کنم و چقدر بهم کمک میکرد. خوندن وبلاگهای دیگه هم برام همینطوره وقتی راجع به یه موضوعی می‌نویسید با خودم فکر میکنم اگه من بودم چه عکس العملی نشون میدادم تو این حالت و یا چه فکری میکردم و همین باعث میشه کمتر قضاوت بکنم و کمتر هم ناراحت بشم از دست بقیه. 

دوست دارم بیام از یه کتابی که دارم میخونم و واقعا عالی بوده برام براتون بگم شماها هم برین بخونید و کیف کنید بعد کلی با هم حرف بزنیم راجع بهش. ولی خب مدتهاست نبودم و نمیدونم کیا اینجا هنوز سر میزنند و آیا کسی اینجا رو میخونه یا نه؟ 

یه عذرخواهی بکنم از همه دوستانی که برای پست قبل کامنت گذاشتن و رمز خواستن راستش پست رو چند روز اول با رمز قبلی که یه سری ها هم در کمال تعجب یادشون بود و من تبریک میگم به این دوستان به خاطر پایگاه داده عالی شون😍  بله داشتم میگفتم یه چند روز با رمز قبلی بود ولی بعدش سریع رمزش رو عوض کردم و به رمز آرشیو تغییر دادم البته که موضوع اعصاب خرد کنی بود و خیلی هم ارزش وقت گذاشتن و خوندن نداشت فقط بیشتر در جهت آروم شدن خودم نوشتم و البته چند تا پست دیگه هم تو اون مدت نوشتم که اصلا ارسال نشد. خلاصه اینکه از همه عذر میخوام ولی بیاین فراموشش کنیم و بزاریم اینجا حسهای خوب رو با هم به اشتراک بزاریم. 

چند روزیه که حال و هوای عید بنده رو تو این سرمای شدید زمستونی گرفته😁 دلم کلی گشت و گذار میخواد در همین راستا هم آخر هفته پیش شروع به مرتب کردن کابینت ها کردم و دو روز درگیر بودم با اینکه همه شون مرتب بودن تازه😂 دیگه کمدها رو هم مرتب کنم میمونه یه گردگیری و... که احتمالا آخرین هفته بیارم یکی کمک که زود تموم بشه. شماها چه کردین؟ 

بیاین کمکم کنید که بخوام دوباره اینجا رو راه بندازم چکار کنیم اینجا بنویسیم یا همه بریم اینستا؟ راستش خودم اینجا رو ترجیح میدم ولی حس میکنم برای شماها احتمالا  اینستا خوندن و کامنت گذاشتن راحتتره هر چند حال و هوای اینستا با اینجا برای من خیلی متفاوت ولی خب میخوام نظر شماها رو هم بدونم ببینم اصلا دوباره شروع کنم یا نه کلا دیگه بیخیال اینجا و حال و هوای وبلاگ نویسی بشم. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۲۷
مارال آلنی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ دی ۹۷ ، ۱۴:۲۵
مارال آلنی

پاییز که میشه درونگراتر میشم سفر میکنم به اعماق وجودم و غروب‌های پاییزی با خودم خلوت میکنم یه جورایی انگار دارم شروع میکنم جوجه هام رو بشورم ببینم چند چندم با خودم 😂 اصلا هم مهم نیست میگن جوجه ها رو آخر پاییز می‌شمرند من از همون اول پاییز شروع میکنم به حسابرسی 😉 

بله خلاصه اینکه همیشه این حال و هوا رو دوست دارم. 

الان دیدم این تو پیش‌نویس هام بوده که اول پاییز شروع کردم به نوشتن و تا همینجا بیشتر ادامه ندادم فکر کنم میخواستم همون قضیه خود شناسی اینا رو بهتون بگم که به سرانجام نرسیده الان دیدم افسوس خوردم که نصفه ولش کردم الان هم هیچی ازش یادم نمیاد 🙈 ولی اجازه بدین  همین رو پست کنم خودم دوستش داشتم😁

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۳۱
مارال آلنی

سلام امیدوارم همگی خوب باشین و حسابی از این روزهای بارونی پاییزی لذت ببرین. 

نمیدونم چه میشود مرا که یهو سرم به قدری شلوغ میشه که فرصت نوشتن اینجا رو پیدا نمیکنم. امسال پاییز هم دوست داره با سرعت تمام حرکت کنه و من الان باورم نمیشه که اواخر آبان ماهه و من هنوز تعداد عصرهای پاییزی که قدم زدم انگشت شمار تعداد قهوه های عصرگاهی که تو کافه مارال ژ😉 خوردیم به تعداد انگشتهای یک دست هم نمی‌رسه . تعداد کتابهایی که خوانده ام هم همینطور. از کارهای پاییزی که انجام میدادم خیلی هاش امسال جا مونده و یادم میاد که قرار بود برای یه سری از دوستان قدیمی اینجا با گفتن از پاییز و حس و حالم ؛حال و هوای بهتری رو بسازم اینم اضافه کنید به کارهای نکرده پاییز امسالم و میتونم این لیست رو حالا حالا ها ادامه بدم. چند روز پیش داشتم فکر میکردم که اتفاقات کوچک زندگی رو فراموش کردم و خیلی وقت بهشون توجهی نکردم و چقدر ناراحت شدم که اینقدر درگیر بودم که اینا رو فراموش کردم و نکنه دیگه شادی اون اتفاقات و حس خوب کارهای روتین کوچک رو دیگه هیچوقت نتونم تجربه کنم. داشتم فکر میکردم نکنه مسیر رو اشتباه رفتیم و الان تو بیراهه باشیم. چی شد که اینطوری شد ؟ 

ولی میدونین چیه این روزها بیشتر از هر چیزی به خودشناسی رسیدم این روزها کلی وقت گذاشتم برای شناخت خودم و شناخت آدمها یا بهتر بگم حسها و افکار آدمهای اطراف خودم. پیشرفت خوبی هم داشتم یه جاهایی هم کلی از دست خودم حرص خوردم ولی سریع یادم افتاده که باید با خودم مهربان باشم قرار نیست همچنان تو تله کمال طلبی منفی گیر کنم. بله این روزهایی که خیلی خیلی تحت فشار بودم فهمیدم که دچار این تله هستم یه سری فایل در این مورد خریدم و با آلنی عصرهای پاییزی گوش دادیم و صحبت کردیم یه جاهایی اینقدر حس کردیم داره ما رو میگه که با تعجب همدیگه رو نگاه کردیم یه جاهایی به همدیگه دلداری دادیم که اشکال نداره هنوز هم دیر نیست یه جاهایی حرص خوردیم. همه اینا تو یه زمانی بود که من تو محیط کارم باید تلاش می‌کردم حق خودم رو بگیرم و نگم از زیرآب زنی هایی که این مدت علیه ام انجام شد و از بدی هایی که از یه سری آدمها دیدم یه جاهایی سکوت کردم گفتم میسپارم به زمان تا خودتون متوجه بشین یه جاهایی وایسادم و جنگیدم و کوتاه نیومدم و دیدم که وقتهایی که وایسادم طرف مقابل چند قدمی برگشت عقب هر چند به این امید بود که بعداً جور دیگه تلافی کنه و همچنان میدونم تلاسهاشون ادامه داره و تو همین اتفاقات با آدمهای جدیدی آشنا شدم کسایی که بهم یادآوری میکردن هنوزهم میشه به آدمها اعتماد کرد هنوز هم هستن کسانی که انسانیت رو خوب بلدن. در نهایت هم با کمک همین آدمها و البته رو شدن شخصیت واقعی یه سری آدمهای دیگه فکر میکنم تا حدی موضوع حل شد هنوز هم نمیتونم بگم کامل چون تو این چند وقت حداقل چند بار تا این مرز  حل شدن رفتم و یهو دوباره همه چیز خراب شد. باور کردنش سخته ولی تو این مدت سر همین موضوع خیلی خیلی کوچک جابجایی من یه عده تهدید شدن که برای خودم باور کردنی نبود البته که دلیلش این بود که تبدیل به جنگ قدرت شده بود براشون. (بزارین حالا ریز این اتفاقات رو بعدا شاید تعریف کردم) 

تو این روزها آلنی همیشه کنارم بود و تو هر موضوعی کلی دلداری داد و راهنمایی میکرد و ساعتها و ساعتها حرف زدیم و حرف زدیم. توی خود شناسی شناخت آدمها انگار یهو یه پله بزرگ رو طی کردیم انگار زمانش بود که این مرحله رو هر دو با هم رد کنیم. 

تو این مدت به جز دو تا آخر هفته تقریبا یادم نمیاد آخر هفته ای تنها تو خونه بوده باشیم و همش تقریبا مهمون داشتیم یه هفته هم بالاخره تونستیم بعد از مدتها یه سفر بریم شیراز که خیلی عالی بود و کلی گشتیم ولی بنده از روز دوم سرما خوردم و کل چهار روز تب داشتم که تا الان بی سابقه بود برام این یه خرده باعث شد بی‌حال همه جا حضور داشته باشم عکس ها هم که عالی شدن چشمام اینقدر بی‌حال که دلم میسوزه برای مارال تو عکس😂 این هفته هم مهمون داریم و هفته بعدی هم باید بریم تبریز بعد از مدتها ولی امیدوارم ادامه آذر ماه برامون کندتر پیش بره. 

درس و دانشگاه هم که هست و بعضی وقتها یه تصمیمات اساسی میگیرم ولی باز بعدش هی برنامه عوض میشه. 

بزارین تا این پست که در طی سه روز هم نوشته شده به سرنوشت پستهای نا تمام ارسال نشده قبلی دچار نشده رو تا همینجا ارسال کنم تا باز بیام بگم براتون. شماها تعریف کنید ببینم چه خبرها بوده تو این مدت اصلا؟ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۰۸:۰۶
مارال آلنی

سلام دوستان خوبین؟

وای واقعا داره پاییز میاد فصلی که عاشقشم فصلی که همیشه برام پر از تصمیمات و افکار جدید بوده پیش به سوی فصل عاشقی😊

 خب بزارین از ادامه پست قبل بگم. جمعه تصمیم گرفتم پاشم کیک بپزم و برای شام هم استیک بزارم و آلنی اومد حسابی بوی کیک و غذا مستش کنه. وسطهای کار کیک بودم آلنی زنگ زد که دوستمون زنگ زدن که بریم بیرون منم گفتم سرکارم پیشنهاد دادن بیان دنبالت تو رو ببرن که تنها نمونی. گفتم کار دارم خونه و نمیتونم الان برم بیرون قرار شد زنگ بزنه بگه که نمی‌رم. کیک رو گذاشتم تو فر یهو گفتم بزار زنگ بزنم به دوستامون بیان با هم کیک رو بخوریم زنگ زدم و اتفاقا خوشحال شدن و گفتن میان شام رو هم به جای استیک ریسکی 😂( مطمین نبودم چیز خوبی از آب در بیاد ) ماکارونی گذاشتم و تا اونا برسن کیک آماده بود ماکارونی رو هم آبکش کرده بودم. چند دقیقه بعد آلنی هم رسید و خلاصه یه دورهمی یهویی شکل گرفت که خیلی هم خوش گذشت و اینطوری عصر دلگیر جمعه تبدیل به خاطره خوب شد کلی هم با کوچولوشون بازی کردم و خلاصه حسابی خوش گذشت بعد رفتن اونا هم همه جا رو تمیز کردم و خوابیدیم. 

روزهای هفته آلنی همچنان درگیر کار بود منم یه روزش که حوصله ام سر رفته بود تنهایی خودم رو دعوت کردم کافی شاپ و یه خرده با خودم گپ زدم و برنامه ریزی کردم و با کلی آرامش برگشتم خونه قبلش یه خرده بهم ریخته بودم که حالا بزارین بعدا میگم موضوعش چی بود. روزهای دیگه هم که شرکت و کار و کارهای خونه. این سه روز تعطیلی رو آلنی باز باید می‌رفت سرکار و من هی فکر میکردم که قطعا حوصله ام سر می‌ره و حالا چطوری این سه روز رو تو خونه بگذرونم. 

امروز صبح بعد از خوردن صبحونه آلنی رفت سر کار منم پاشدم که سفره رو جمع کنم و ظرفهای ماشین رو خالی کنم بعد خیلی یهویی خودم رو وسط خونه تکونی دیدم و الان دارم فکر میکنم قطعا نمی‌رسم سه روزه کارها رو تموم کنم که😂 حالا گفتم این هفته فعلا فقط آشپزخونه رو تموم کنم و اتاق ها رو بزارم برای وقتی که میخوام لباس زمستونی ها رو در بیارم. خلاصه اینکه صدای من رو از وسط خونه شلوغ و بهم ریخته می‌شنوید بیرون داره باد شدیدی میاد و دارم فکر میکنم اگه بارون بیاد باید کارها رو ول کنم و برم زیر بارون قدم بزنم حتما.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۵
مارال آلنی

یادم نیست چند وقت بوده که جمعه ای رو تنها نبودم یادم نیست که اصلا چند وقت که روزی رو از صبح تا شب تو خونه تنها نبودم. امروز برای اولین بار آلنی جمعه رفته سر کار و اتفاقا دیروز هم جز معدود پنج شنبه هایی بود که سرکار بود. به خاطر شلوغی هفته پیشمون این هفته هر روز صبح تا نه شب سرکار بوده حتی پنج شنبه و جمعه. برای دیروز با دوستم قرار گذاشته بودم از صبح تا شب که آلنی بیاد. امروز ولی بعد مدتها صبح آلنی رو بدرقه کردم برگشتم کارهای خونه رو انجام دادم نشستم پای لپ تاپ به مرتب کردن فایلها, دقیقا شلوغی ذهنم و روزهام تو همه فایلهای ذخیره شده این چند وقت اخیر نمود داره و هر چی مرتب میکنم تموم نمیشه فعلا دارم فایلهای مهمتر رو مرتب میکنم. 

نمیدونم به خاطر حال و هوای پاییزی بود یا تنهایی که حال و هوای غربت بهم دست داد😀 نشستم به فکر کردن و تصمیمات جدید گرفتن به برنامه ریزی و ... سعی کردم لذت ببرم از این روز. 

زیر آفتاب پاییزی دراز کشیدم مطالعه کردم و سعی کردم ذهنم رو مرتب کنم و از فردا با برنامه تر ادامه بدم. دارم فکر میکنم ادامه روز رو چکار کنم چهار تا گزینه دارم.

پاشم کوله دوربین رو بندازم رو دوشم و برم عکاسی 

پاشم کوله لپ تاپ رو بندازم رو دوشم و برم تو یه کافه دنج بشینم و کارهام رو ادامه بدم

پاشم یه کیک بپزم برای وقتی که آلنی میاد که بشینیم با هم کیک و قهوه بخوریم و گپ بزنیم. ( مارال تنبل در مورد این گزینه نظرش اینکه برم شیرینی فروشی و چند تا دسری خوشگل بخرم و بیام. سمت نوستالژیک ذهنم میگه هیچی نمیتونه جای بوی کیک که تو خونه میپیچه رو بگیره حتی بهترین و خوشگلترین شیرینی ها) 

پاشم برم خرید کنم برای خونه برای مهمونی که احتمالا هفته بعد مجبوریم که داشته باشیم ( اینجا باز مارال تنبل میگه بیخیال مهمونی باش و استراحت کن حتی اگه مهمونی هست که از مدتها پیش جور نشده و حتی اگه معلوم نباشه باز سری بعدی کی جور بشه البته این مارال به نظرم منطقی هم میاد خیلی هم تنبل نیست😂 بیشتر مارالی که داره سعی می‌کنه خودش الویت اول تصمیماتش باشه) 

پست بعدی میگم بالاخره چکار کردم😉

پاشین نور بپاشین به عصر جمعه تون😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۰۱
مارال آلنی